میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۹ مطلب در دی ۱۳۹۰ ثبت شده است

۳۰
دی
این پست شاید بیشتر یک اعتراف باشد. برای دل ٍ خودم و برای دوستانی که شاید چنین حس هایی را تجربه کرده اند... حتما برای شما هم پیش آمده...! افرادی در زندگیتان وارد می شوند - چه دوست ، چه همکار ، چه فامیل و...- که نسبت به آنها احساس علاقه دارید. افرادی که از صحبت کردن با آنها لذت می برید و در دل تحسینشان می کنید. گاه مهربان و صمیمی به نظر می رسند، گاه رفتاری خیلی اجتماعی دارندو... به نظرتان انسانهایی هنرمند، فرهیخته ، مهربان ، دوست داشتنی ، خوش فکر و یا دارای هر صفت قابل توجه دیگری هستند.و حتی گاه با رفتارشان باعث می شوند که از آنها الگو برداری کنید. اما پس از مدتی صمیمیت متوجه چیزهایی میشوید که به شما می فهماند این دنیا بیشتر از این حرفها خاکستری است...! همیشه وقتی با فردی کمی بیش از حد ٍ نرمال صمیمی می شوم، پس از مدتی بیشتر احساس های خوبی که به او داشتم از بین می رود! همیشه هم در دل به خودم فحش و بد و بیراه نثار می کردم و از دم دمی مزاج بودن خودم ناراحت و نگران بودم... فکر می کردم این اتفاق هم، چیزی مثل قالب وبلاگم است که ماهی چند بار حسم به آن را از دست می دهم و تعویض...! بنابراین همیشه با همه ی افرادی که می شناسم تا حدی خاص ارتباط دارم... یا بهتر بگویم... من در حقیقت هیچ دوستی ندارم که از همه چیز ٍ هم با خبر باشیم و رفتاری خیلی صمیمانه داشته باشیم! و از این روست که همه ی اطرافیانم می گویند که من "سرد" ولی "مهربان"  هستم! من بسیاری از اطرافیانم را دوست دارم و تحسینشان می کنم.. از بودن با آنها لذت می برم، با آنها دردو دل می کنم، حرف می زنم و... زندگی می کنم مثل همه ی آدم ها... ولی می ترسم از اینکه صمیمیت زیاد با آنها باعث از دست رفتن ٍ همین حس ٍ علاقه شود... می ترسم از اینکه خودشان نباشند.... می ترسم که مثل اکثر اوقات نقاب ها را تحسین کرده باشم... نقاب ها همیشه دوست داشتنی اند. نقاب ها ایده آل های همه ی ما برای انسان بودن و مورد توجه واقع شدن هستند... در واقع نقاب ها چیزهایی اند که هر چیزی که انسان از خودش انتظار دارد را به او می دهند... من نقاب ها را دوست دارم..اما از افراد پشت نقاب ، متنفرم..! دلم می خواهد که با دوستان ٍ نقاب دار یا بی نقابم ، دوست باشم و هرگز آنقدر نشناسمشان که بدانم نقابند..یا خودشان... دوست دارم فکر کنم با انسان هایی حقیقی دوست هستم..نه افرادی پشت نقاب. من عاشق "خود ٍ" تمام انسان ها هستم...حتی اگر هیچ چیز قابل توجه و خاصی نداشته باشند... همین کافی است که نقابی را روی صورتشان حس نمی کنم... پ.ن 1: این پست به طور کاملا اتفاقی نوشته شده...! یک اعتراف ساده در دفترم که منتقلش کردم به این وبلاگ،  جایی که جزیی از وجود ٍ خودمه. هیچ مخاطب خاصی نداره و به هیچ دلیل خاصی هم نوشته نشده... اصلا دوست ندارم هیچ کسی دچار نوعی سوء تفاهم بشه :) سوء تفاهم توی دل ٍ خودتون هم ممنوع ! :) پ.ن2: دوستون دارم..زیاااااااااااااااد..تا بعد ;)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۷
دی
پیدات نمی کنم ایلو* ساعت هشت و نیم کدام تهران ایستاده ایپیدات نمی کنماز د ست های شرجی اتبوی سنگ می آیدرفته ای رودخانه شوی... و شدیروزی به دریا بریزیکشتی های زیادی روی سینه هات لم بدهند... و دادندآخرین سفری بود که باید می رفتی... و رفتیآسمان رفتیو قرار ما عصر بود وقتی آمدی... نیامدیآسمان رفتی... نیامدیپیدات نمی کنم ایلوساعت هشت ونیم کدام دریا ایستاده ایپیدات نمی کنم... شهاب نادری مقدم *ایلو : خدا لینک صداوعکسای بچگی وکیک تولدو کلا همه چی واسه اونایی که میرن ادامه مطلب! بفرمایین: ادامه مطلب پیدات نمی کنم ایلو*ساعت هشت و نیم کدام تهران ایستاده ایپیدات نمی کنماز د ست های شرجی اتبوی سنگ می آیدرفته ای رودخانه شوی و شدیروزی به دریا بریزیکشتی های زیادی روی سینه هات لم بدهند و دادندآخرین سفری بود که باید می رفتی و رفتیآسمان رفتیو قرار ما عصر بود وقتی آمدی نیامدیآسمان رفتی نیامدیپیدات نمی کنم ایلوساعت هشت ونیم کدام دریا ایستاده ایپیدات نمی کنم... شهاب نادری مقدم *ایلو : خدا دوستان طبق قولی که دادم این لینک صدا :  دانلود  اینم از عکسای بچگیا! : اینجا هنوز از اون نی نی هاییم که نق نقو ان آدم جرأت نمی کنه بره طرفشون                 اینم تولد یک سالگیم! اولین تولدم! درست ۱۸ سال پیش                  اینجا به جای اینکه شمعو فوت کنم دستمو کردم تو کیک  اصلا عین خیالمم نی!                    اینجا به گفته ی مامانم اینقدر بال بال می زنم که با وجود اون سنگایی که پشت چرخای کالسکه اس میفتم توی باغچه                     اینم همینجوری گذاشتم! صورتم واقعا اینطوریه اینجا :                               پ.ن1: یک سال دیگه هم گذشت از این عمری که نمی دونم چقدره؟ من الان 19 ساله ام! دقیقا! از پارسال تا حالا من چه تغییری کردم؟ الان کجا وایسادم؟ پارسال کجا بودم؟ اصلا پیشرفت کردم؟ با این حساب سال دیگه کجام؟ چقدر دیگه فرصت دارم... اصلا می بینم تولد سال دیگمو...؟یا شایدم... هیچ چیز معلوم نیست..هیچ چیز قطعی نیست! خدایا من وقت می خوام! خدایا کمکم کن... "من نمی خوام آدم متوسطی باقی بمونم!" پ.ن2: بیش از حد گنگم! فک کنم تا مرز جنون چیزی نمونده! این روزا اصلا  حالم الکیه! معلوم نیست خوبم؟ بدم؟ یعنی آخر ٍ من کجاس؟ سرنوشتـــــــــ.... همش با این کلمه مشکل داشتم! می خوام آخرمو خودمـــــــــــــــــــ  خوبــــــــ بنویسم! پ.ن3: هیچ مسئولیتی در قبال آسیب دیدگی گوشتون با شنیدن صدام قبول نمی کنم! پ.ن4: دوستون دارم بیشتر از اونیکه فکر کنید...خلیــــــــــــــــــــ زیاآد پ.ن5 : راستی بفرمایین کیـــــــــــــک :                    راستی ببخشید پستو اینقدر دیر گذاشتم! :) تا بعد
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۰
دی
حالم بده... خیلی بدتر از اونی که بتونم توضیحش بدم، از دیروز که خبر مرگ ٍ عموم رو شنیدم وحشتناک شوکه و ناراحتم. هنوز سالگرد فوت ٍ پدربزرگم نشده ...  کی فکرشو میکرد... کی فکرشو می کنه... از دیروز همش به مرگ فکر می کنم. امروز تشییع جنازش بود... 20 دی... 7 روز دیگه مراسم هفتمشه.. 27 دی 27 دی..روز تولدم :( چه کادویی! پ.ن 1 :حرف‌های ما هنوز ناتمام/تا نگاه می‌کنی: وقت رفتن است/باز همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه باخبر شوی/لحظه عزیمت تو ناگزیر می‌شود/آی..../ای دریغ و و حسرت همیشگی! ناگهان چقدر زود دیر می‌شود! (قیصر امین پور) پ.ن 2: می خوام بمیرم وقتی بابا گریه می کنه... پ.ن3: مرگ از تو مهربان تر است..که تو با من نماندی ولی او مارا به هم میرساند...(پیام ابراهیم پور) پ.ن 4 : میخواستم روز ٍ تولدم عکس و صدا رو بذارم... همین کارم می کنم... آمادس پستم. پ.ن 5: مرسی از بچه هایی که تو پست قبل و ملیفا تسلیت گفتن... کلا مرسی از همه! دوستون دارم ... تابعد
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۸
دی
نگران جهان است هنوز مور خسته‌ی پاییز به راه باد! دوراندیش هزار زمستان گرسنه، نمی‌داند که بر سفره‌ی سور شکار کژدم کور خواهد شد... آدمی را تماشا کن که در پی ذخیره‌ی اضطراب چگونه پیر می‌شود! مور به آدمی می‌اندیشد، آدمی به مور. دریغا در این تکرارِ خط خورده، این آخرین خطبه‌ی نقطه‌هاست به پرگار بگو آیا باد به راهِ دایره جمله‌های ناتمام تو را خواهد شنید؟من این زندگی را بسیار آزموده‌ام، مراثی مشترک ما چیزی جز پیْ‌کشان پاییز نیست کدام جهان کدام ذخیره کدام زندگی...؟!نه مور نه من نه شاعرِ نیشابور، کاری به کارِ شما نداریم فقط بگذارید زندگی کنیم.ما را می‌گردند می‌گویند همراه خود چه دارید؟ ما فقط رویاهایمان را با خود آورده‌ایم. پنهان نمی‌کنیم چمدان‌های ما سنگین است، اما فقط رویاهایمان را با خود آورده‌ایم. شما   اسم قشنگ آفتاب را شنیده‌اید؟ ما روزهای بسیاری را ثانیه به ثانیه طی کرده، دیده، شمرده‌ایم تا به این هزاره رسیده‌ایم. ما مسافریم افترا نزنید. این شمایید که برای بدنامی دریا ماه را آلوده‌ کرده‌اید. خداوند از شما نخواهد گذشت! آیا اگر کسی از بازارِ بی‌دلیل خاموشان گذشت، به کلمات برگزیده‌ی شما خیانت کرده است؟شما از مسیرِ چند هزار راه بی‌چراغ تازه به این منزل ناروا رسیده‌اید؟ حرف مُفت می‌زنید ما فقط رویاهایمان را با خود آورده‌ایم، ما فقط از اسم آفتاب سخن گفته‌ایم. ما فقط از آرایش انار سخن گفته‌ایم.دورتر بایستید کمی به سایه‌های سراسیمه‌ی خود نگاه کنید. در زندگی آیا هرگز از یک اشتباه پیشِ پاافتاده پشیمان شده‌اید؟نترسید روشن باشید رویا ببینید دوست بدارید به خانه برگردید. من شاعرم من شما را در اسم قشنگ آفتاب غسل خواهم داد. آرایش زنانه‌ی انار علامت آب است. علامت رسیدن به آرامش است.چاه از عصمت اسمِ تو به آب رسیده است بخشیده‌ی حضرت حافظم من، هم به حضرت ساقیای او. به من بگو چراغِ این عطرِ عجیب را چه کسی بر خوانِ واژه نوشته است؟ یکی به آب و یکی به رنگ، یکی به خال و یکی به خط. خط بزن خیالِ آب و رموزِ رنگ را، که من از می بخوانِ شیرازم: لولیِ دورمانده از مولیان که شبی مست هرچه سمرقند تو مرده‌ام. من از می بخوانِ شیرازم هرچند که باران در بخارا باریده باشد. هی مطربِ از می بخوانِ من! به من بگو چه کمتر دارند از کیمیای او، کلماتی که از تخیل من زاده می‌شوند؟ همه‌ی حکمت من همین خط خالص است به کبریایِ او. بگو می‌بویمت از نافِ نیبه هوهوی مولیان، یعنی منم بخشیده‌ی خواب‌های ساقیا. بیا از می بخوانٍ من، بیا! سیــــدعلی صالحی :) پ.ن 1 : فعلا برنامه هام یه طوریه که وقـــــت! دارم برای همه چی! :) پ.ن2: قول ٍ یه بازی وبلاگی رو داده بودم..! قرار بود صدامو واسه دوستی (کرگدن عاشق و تنها) ایمیل کنم...! الان فک کنم دیره خیلی! یه بازی جدید هم بود رو وبشون ..گذاشتن عکس بچگیا! البته اینو قبلا (بهار جون) پیشنهاد داده بود.. مال وقتایی که من هی وقت نداشتم! پست بعدی دکلمه ی یه شعر با صدای خودم و چند تا عکس بچگیام خواهد بود...! :) همه ی دوستان رو هم دعوت می کنم اینکارو بکنن! پ.ن۳: دوستون دارم... تا بعد
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۶
دی
1.حداقل سالی یکبار طوع آفتاب را تماشا کن 2.برای فردایت برنامه ریزی کن 3.از عبارت "متشکرم"زیاد استفاده کن 4.نواختن یک آلت موسیقی را یاد بگیر 5.اگر مجبور شدی با کسی درگیر شوی اولین ضریه را بزن و محکم هم بزن (البته ما طرفدار صلحیما! ببینین داره میگه اگرررررررر مجبور شدی   ) 6.اجناسی که بچه ها می فروشند را بخر  :( 7.همیشه در حال آموختن باش 8.آنچه که می دانی به دیگران بیاموز 9.روز تولدت یک درخت بکار 10.دوستان جدید پیدا کن اما قدیمیها را از یاد مبر 11.رازدار باش 12.فرصت لذت بردن از خوشی هایت را به بعد موکول نکن 13.به دیگران متکی نباش 14.اشتباهایت را بپذیر 15.از حدی که لازم است مهربانتر باش 16.وقتی عصبانی هستی به هیچ کاری دست نزن 17.سعی کن مفیدترین و با احساس ترین آدم روی زمین باشی 18.سعی کن زندگی همواره برایت پیام داشته باشد 19.کتاب مورد علاقه ات را برای بار دوم بخوان 20.صدای خنده پدر و مادرت را ضبط کن :)21.از صمیم قلب عشق بورز،  ممکن است کمی لطمه ببینی اما تنها راه استفاده بهینه از حیات همین است22.یادت باشد که محبت همه کس را تحت تاثیر قرار می دهد. 23.سعی کن اولین کسی باشی که برای دفاع از خود بر می خیزد 24.شعر مورد علاقه ات را حفظ کن ۲۵.با صمیمیت دست بده. "از کتاب نکته های کوچک زندگی/شامل ۱۵۶۰ نکته/نوشته ی جکسون براون" پ.ن۱: پسرم چگونه میتوانم کمکت کنم که ببینی ؟بیا تو را روی دوشم بنشانم؛آن وقت دور تر از من میبینی؛آن وقت به جای هردومان میبینی؛حالا تو به من بگو که چه میبینی ؟ " اچ.جکسون براون" پ.ن۲:همیشه دوست داریم دیگران رو نصیحت کنیم! ولی همه از نصیحت بدشون میاد! چراشم معلوم نیست! :)  این کتاب نصیحت های یک پدر به فرزندشه... مواردی رو که به نظرم خیلی جالب اومد نوشتم تا حس  خوندنشو باهاتون شریک بشم پ.ن۳: ناب ترین نوشته ی یک پدر به فرزندش توی نهج البلاغه اس!  به حساب اینکه همه تون اقلا یه دور خوندین حرفی ازش نزدما  امیدوارم... پ.ن۴: دوستون دارم..تا بعد پ.ن۵: می تونستم جلوی وسوسه ی گذاشتن شکلکارو بگیرم! ولی اینکارو نکردم
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۵
دی
وقتیسرما را با زمین قسمت کردیآن وقت هرگز نخواهی توانست دوستش داشته باشی ... "ولادیمیر مایاکوفسکی " پ.ن 1: این داستان    نارس   روبخونید حتما...به نظرم فوق العادس! پ.ن2: دوستون دارم :)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۰
دی
برگه های ریاضی پخش می شوند بوی کاغذ کلاس را پُر می کندهمراه با بوی برف ٍ پیچیده در حیاط !و سوال ٍ یک ... معادلات!در پی یافتن نقطه ای خطی از برگه ی سفید را...سیاه می کنم!پشت پنجرهناگهان کلاغی از روی شانه ی درخت خسته ی حیاط مدرسه، قار قار می کند!یک کروشه ی بلند... x ...y...zو علامت سوال !این معادلات سه بُعدی!و تمام زندگی پر است از این کروشه های باز بی جواب...!راستی !همین کلاغ ....برای چه آه می کشد؟لحظه ای همهمه فضای امتحان را پُر می کند!بچه هااندکی عدد به هم قرض می دهند!و صدای خوردن مداد روی میز!هیـــــــــــــس !برگه ای گرفته شدنیم سپید..نیم سیاه!نیمه ی سپید، به جرم یک نگاه بی جهت... تا ابد در انتظار...دوباره من ، و نقطه ی سوال یک!بُعد ٍ یک ! x ! این نگاه احمقانه...یک بعد! یک جهت!پشت پنجره ، برف نو ، روی برف  کهنه ی حیاط قدم می زند...کلاغ دیگر روی شاخه نیست!راستی !چرا کلاغ هرگز همسفر پرستو نمی شود؟ذهن ٍ منبُعد دوم را جست و جو می کند... y=?و بُعد سه... z=? چیزی نمانده است...به حل این معادله!تنها یک جایگذاری ساده!اما گاه چیزهای ساده چقدر پیچیده اند!مثل بوی برف... قارقار این کلاغ...مثل همهمه...مثل کوچ!یامثل این صدای آشنا"برگه ها بالا! ""و سوال یکهنوز بی جواب مانده است!
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۸
دی
سلام...   قبلا توی این وب خبر از برنامه ای صبحگاهی رو داده بودیم که قرار بود به تهیه کنندگی "پیام ابراهیم پور" و اجرای "شهرام شکیبا" هر روز ساعت ۷ تا ۹ صبح روی آنتن شبکه ی ۲ بره... باید بگم این برنامه بسیار جالب تر و پُرمغز تر از اونیه که فکرشو می کردم! و  واقعا شگفت زده شدم!!! برنامه ای که برای هر بخش مجری خاصی داره که همه با مجری اصلی یعنی شهرام شکیبا هماهنگ هستند... "روز از نو " معنای واقعی یک برنامه ی  "زنده" رو نشون میده و شما هر لحظه باید انتظار هر اتفاقی رو داشته باشید! با اینکه یک نوع شلوغی خاص به نظر مخاطب میاد ... با کمی دقت متوجه میشیم که تمام عوامل از یک ریتم خیلی دقیق و نظم خاصی پیروی می کنن که همین ماجرا نشون میده که تهیه کننده ی محترم، کاملا روی برنامه تسلط داره و باعث میشه که هر چیزی از حد خودش خارج نشه... و این کار اونقدر صادقانه انجام میگیره که شما می تونید  دست های پیام ابراهیم پور رو که به مجری ها علامت های اخطاری! می ده رو ببینید این یعنی شاید همه چیز به نظرتون شلوغ پلوع  بیاد! ولی همین سبک اونقدر دقیق و منظم هست که در ۱۱۰ دقیقه همه چیز به طرز بسیار عالی و خاصی اجرا میشه و شما راضی از جلوی تلویزیون بلند می شید (شایدم مثل من بعدش برید تو رختخواب یه ساعتی بخوابید ) و اما در این پست مصاحبه ای از "پیام ابراهیم پور" در خبرگزاری مهر و گزارش هایی تصویری از تمرین عوامل این برنامه رو تقدیمتون می کنم جسارتا مخاطب برایم مهم‌تر از مدیران است تهیه‌کننده سری جدید "روز از نو" از اجرای این برنامه توسط 20 مجری خبر داد و تصریح کرد  مخاطب برای او اهمیت بیشتری از مدیران دارد. پیام ابراهیم پور تهیه‌کننده سری جدید برنامه صبحگاهی "روز از نو" که از صبح دوشنبه روی آنتن رفت، درباره ساختار این برنامه به خبرنگار مهر گفت: قرار است با سری جدید "روز از نو" ساختار نویی در برنامه‌های صبحگاهی به وجود بیاوریم.  البته امیدوارم این تلاش ما به مثابه ضرب‌المثل خالکوبی شیر بی‌یال و دم و اشکم نشود و اینطور نباشد که بگوییم چه می‌خواستیم، چه شد؟! در وقفه دو روزه‌ای که از ابتدای هفته برای آغاز برنامه به وجود آمد نیز دکور را تکمیل کردیم و باید بگویم این روزها در مرز سکته‌ام!   وی افزود: دکور این برنامه دفتر یک مجله است.  معمولا همه در برنامه‌های صبحگاهی ادعای نمایش یک مجله تصویری را دارند اما کار ما واقعا همین است.  10 نفر روی صحنه حاضرند و یک بند حرف می‌زنند.  سرویس ورزشی مریم رستمی یکی از رادیویی‌ها، اجتماعی هومن ستوده پسری خوش‌فکر، اقتصادی علی مروی دانشجوی دکترای اقتصاد و خبرنگار فرهنگ و هنرمان امید محمدنژاد سفالگر، عکاس و هنرمند است و دوستانی چون سیروس همتی کارشناس بخش تئاتر، روشنک عجمیان و از اهالی شعر و موسیقی چون محمد علی بهمنی در برنامه حاضر می‌شوند. این تهیه‌کننده با اشاره به بخش ستون آزاد اظهار کرد:  در این قسمت به مناسبات مختلفی چون نهضت سواد آموزی می‌پردازیم. روابط عمومی و هیات تحریریه نیز در حال درآوردن نشریه هستند و طناز گروه و در حقیقت سردبیر مجله شهرام شکیبا است و من هم مدیر مسئولم! ابراهیم‌پور که "شب‌های روشن" را در ماه رمضان در شبکه‌ دوم داشت، درباره برگزاری جلسات تمرین پیش از اجرای زنده تصریح کرد:  این بار می‌خواهم آن‌ و لحظه‌های برنامه را زیاد کنم. برنامه‌مان باید مستند و هر کس در آن خودش باشد. آمده‌ام بدعت ایجاد کنم، اگر شد که از عید دیگر سر برنامه نمی‌آیم اگر نشد هم همینطور! قرار گذاشته‌ام که تا نوروز کاری را که می‌خواهم به سرانجام برسانم. وی ادامه داد: این برنامه را دو گروه اجرا می‌کنند که یک روز در میان سرکار می‌آیند.  هر بخش مستند گزارشی 4 دقیقه است و 20 بچه مجری داریم که نقش کارشناس را ایفا می‌کنند. با حضور دو گروه متفاوت نیز فرم، طراحی و مدیریت دیگری را هر روز خواهیم دید و نوع ارائه مطالب عوض می‌شود.  برای مثال مریم رستمی ورزش بانوان و محمدرضا یکتامرام ورزش آقایان را برعهده دارد. بحث خبر هم با مرتضی مصباح‌راد و گلاره جباری است. تهیه‌کننده "روز از نو" با بیان اینکه زمان هیچ آیتمی از برنامه بالای پنج دقیقه نخواهد بود، یادآور شد:  برنامه با بسم‌الله و ذکر یک آیه از قرآن شروع می‌شود و در 110 دقیقه ما یک دو ماراتن خواهیم داشت. در انتهای کار نیز نشریه لااقل 10 صفحه‌ای آن روز را با مخاطبان ورق می‌زنیم. ابراهیم‌پور با اشاره به حضور مهمانان در این برنامه گفت:  با حضور مهمان جای او با مجری عوض می‌شود و مجری هم روی استیج گاه حتی پشت به دوربین برنامه را اجرا می‌کند.  این فرمت بعضی وقت‌ها به هم می‌خورد و مثلا با یک مناسبت مذهبی و حضور یک روحانی همه دور او حلقه می‌زنند و برنامه به گعده‌ای دوستانه تبدیل می‌شود که به دنبال ایجاد چالش است. وی تصریح کرد: از حالا به برخی مناسبت‌ها فکر کرده و سوژه‌ها را برای برداشتن خیزی بلند آماده کرده‌ایم. جسارتا مخاطب برایم مهم‌تر از مدیران است و امیدوارم رسالت برنامه صبحگاهی که نمایش نشاط است را به انجام برسانیم. این تهیه‌کننده با اشاره به زمان پخش برنامه از 7 تا 9 صبح اظهار کرد:  هر روز صبح ساعت پنج و شش بیدار شدن برای خود من انقلاب بزرگی مثل انقلاب اکتبر فرانسه است و مدت‌ها است اینقدر زود بیدار نمی‌شوم! ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ و اما گزارش تصویری از تمرین عوامل       پ.ن ۱ :  اگه بشه....! یعنی موفق به این کار بشم برنامه رو ضبط می کنم و می ذارم رو همین وب که دانلود کنید... چون مطمئنا ساعتش طوریه که همه نمی تونن ببینن...! خود من اگه بدونید با چه عذابی بیدار می شم پ.ن ۲ : دوستون دارم :)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۴
دی
هیچ وقت سهراب را دوست نداشتم! نه اینکه دوست نداشه باشم! بهتر است اینطور گفت که شعرهایش برایم بیگانه و ناملموس بودند... بیشتر حس شعرهای فروغ را دوست داشتم و خواندن شعر های فریدون مشیری راو... دیشب دل بدجوری گرفته بود! حس عجیبی داشتم! از آن حس هایی که باید از تخت بلند شوی، بروی بایستی جلوی کتابخانه ی اتاقت و خیره شوی به کتاب ها تا شاید یکیشان تو را صدا بزند! چشمم افتاد به "هشت کتاب" سهراب! بارها خواند بودمش این بار اما متفاوت بود...با حسی جدید! نگاهی انداختم به صفحه ی اول... مرگ رنگ  زندگی خواب ها آوار آفتاب شرق اندوه صدای پای آب مسافر حجم سبز ما هیچ، ما نگاه..! همانجا نشستم روی زمین و تکیه دادم به قفسه ها... نفس عمیــــق...! با خودم گفتم فال سهراب هم داریم؟!! البته کلا من به فال اعتقاد ندارم! حتی فال حافظ با آن حس خوبش در اینجا شب نیست های نادر ختایی و شهرام شکیبا... یا اصلا همین شب یلدا...! خلاصه اینکه برای امتحان هم که شده ، کتاب را باز کردم و "غربت" را چندین بار خواندم! حس عجیبی بود.... انگار بغض فروخورده ی قدیمی ام شکست..!  دلیلش را نمی دانم، شاید فقط تلنگر کوچکی می خواستم برای اشک ریختن! حجم سبز غربت ماه بالای سر آبادی است ، اهل آبادی در خواب. روی این مهتابی ، خشت غربت را می بویم. باغ همسایه چراغش روشن، من چراغم خاموش ماه تابیده به بشقاب خیار ، به لب کوزه ی آب. غوک ها می خوانند. مرغ حق هم گاهی. کوه نزدیک من است : پشت افراها ، سنجد ها. وبیابان پیداست. سنگ ها پیدا نیست ، گلچه ها پیدا نیست. سایه هایی از دور ، مثل تنهایی آب ، مثل آواز خدا پیداست. نیمه شب باید باشد. دب کبر آن است : دو وجب بالاتر از بام. آسمان آبی نیست ، روز آبی بود. یاد من باشد فردا بروم باغ حسن گوجه و قیسی بخرم. یاد من باشد فردا لب سلخ ، طرحی از بزها بردارم ، طرحی از جارو ها ، و سایه هاشان در آب. یاد من باشد ، هر چه پروانه که می افتد در آب ، زود از آب درآرم. یاد من باشد کاری نکنم ، که به قانون زمین بر بخورد. یاد من باشد فردا لب جوی ، حوله ام را هم با چوبه بشویم. یادمن باشد تنها هستم. ماه بالای سر تنهایی است... شاید بیش از صد بار تکرار کردم..   یاد من باشد تنها هستم..ماه بالای سر تنهاییست! و تا صبح نشستم و "هشت کتاب " را ورق زدم....   پ.ن ۱: می دونم الان با خودتون می گید این دختره هم خله بابا پ.ن۲:دلیل این نوع نگارش این بود که حس کردم محاوره ای نوشتن پست ها داره روی نوشتن خودم تاثیر بد می ذاره... پ.ن ۳: حتما حتما حتمااااااااا این لینک رو بخونید...! مدیران از برنامه دینی سر در نمی آورند پ.ن ۴ : یه بازی  بود توی وبلاگ دغدغه های کرگدن عاشق و تنها چیز جالبیه... قرار بود دوستان صداشونو بفرستن به ایمیل ایشون که بذارن رو وب..برای شناختی فراتر از دست نوشته ها و صمیمی تر شدن دوستای وبلاگی و... خودمم می فرستم صدامو حتما پ.ن۴: الان کافی نتم! کلا من ماهی یه بار سیستممو نترکونم نمیشه  بهتون سر می زنم به محض تحویل گرفتن سیستم
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)