میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۸ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹
آبان

در حالی دارم می نویسم که لپ تاپم فقط 20% شارژ داره ! 

و من ِ نابغه تازه از دانشگاه اومدم و شارژر لپ تاپمو توی کارگاه کامپیوتر جا گذاشتم!

یعنی واقعا" خودم هلاک ِ دقت ِ خودم شدم 

خداوندا شارژر منو حفظ بفرما تا شنبه 

خدایا به من یه کمی دقت بدهههه آخهههههههههههههههههه 

حالا من تا شنبهههههههههههه بی شارژررررررررر چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 

وای پیغام شارژ داااااااااااد ...نههههههههههه

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۸
آبان

وقتی آدم باید 8 صبح دانشگاه باشه ، 

در حالی که  توی حیاط یه نم بارونی نشسته و بوی خاک میده و هواااا سرد و ملسه اونقدری  که دوس داری یه پتو بپیچی دورت و بشینی لب پنجره و درخت قدیمی و بزررررگ انجیرو که برگاش دارن تک و توک میفتن رو نگاه کنی و یه لیوان بزررررررررررررررررررررررررررررررگ شیرکاکائو گرم هم تو دستت باشه ....

اصن دانشگاه رفتن چه حالی میده امروز ؟ :|

ولی راه رفتنی رو باید رفت ...

در بستنی  رو هم .... (اشاره میکنن در بستنی رو باید لیس زد!)

به امید یه چهارشنبه ی خوب برای همه و یه  5شنبه و جمعه ی پر از تنبلی و استراحت 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۶
آبان

بعد از مدت ها وبلاگمو نگاه کردم احساس کردم چقد وبم خاله زنکی شده شاید! خب بشه! که چی  ؟!

برای دومین بار در تاریخ آش رشته پختم....! عالی نیست ولی قابل خوردنه 

هرچند مثه آش رشته ی مامانم نشده!

ولی جای شکرش باقیه!

دفعه ی پیش مزه ی قرمه سبزی میداد و رشته ها توش حل شده بودن 

علی میگفت این آشه دوکارس! هم میشه شب به عنوان آش بخوری هم ناهار بریزی رو پـُلو 

ولی این یکی خوب شده! جای دوستان خالی 

با این دستور ===>     http://sarina-kian.blogfa.com/post/66 درست کردم.

 

ولی حبوباتشو یه کمی کمتر ریختم! به جای لوبیا چیتی لوبیا قرمز ریختم!!

توش یه قاشق رب گوجه هم ریختم 

حالا لیدیز & جنتلمنز! 

برین دست به کار شین که خیلی لذتبخش بود برای من پختن آش!

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۵
آبان

امروز برای اولین بار رفتم آرایشگاه سر کوچه مون

آرایشگر یه کت مشکی ضخیم تنش بود با شلوار صورتی ، ابروهاش خیلی کوتاه و خیلییی کلفت بود

یعنی دوس داشتم فرار کنم و بگم منصرف شدم 

خودش تنها بود ، از قبل هم زنگ زده بودم و وقت گرفته بودم. 

تو نگووو اصلا این وقتاش کلا خالیه!

بعد از  سلام و علیک من نشستم اونم تلفنو برداشت کلی حرف زد!

منم هی ساعتمو نگاه میکردم وبه خودم میگفتم حتما واجبه ، بی خیال الان تموم میشه!

که یهو وسط حرفاش  تلفنش زنگ خورد!  خیلی ضایع بود ! 

دوباره جواب داد حرف زد :|

یعنی اعتماد به نفسی داشت ها !!

وقتی اومد ابروهامو بر داره گلاب به روتون ، حالتون بد نشه! فک کنم یه ماه بود حموم نرفته بود

من فقط چشامو بسته بودم و خداخدا میکردم زود تموم شه !

وقتی چشامو باز کردم میخواستم پس بیفتم از قیافه ی ابروهام! با اینکه تاکییییید کرده بودم کوتاه نشه کلی کوتاه و نازکش کرده بود. خیلی بدم اومد!

خودشم فهمید هی میگفت فلان جای ابروت خالیه اینورشو با اون ورش هماهنگ کردم که بهمان بشه و از این خزعبلات!

برای های لایت موهامم بعد از ابرو وقت داشتم که ترجیح دادم فرارررر کنم! بهش گفتم یه کاری دارم ایشالا یه دفه دیگه مزاحم میشم!

وقتی پول ابرو رو حساب میکردم راجع به های لایت برام توضیح داد و گفت همون مشه با پودر مش باید انجام بدی ،  این فرق که زیره موها هم یه رنگ دیگه میکنن  نمیدونم داشت گولم میزد یا خودش نمیدونست 

به هر حال ... 

با ابروهایی کوتاه و قیافه ای داغان! از آرایشگاه اومدم بیرون و مطمئنم دیگه پامو اونجا نمیذارم!

تازه میفهمم که با وجود 20 سال سابقه ! که روی درش و توی کارت ویزیتش زده چرا مگس هم توی آرایشگاهش نمیره :|

منم گول ِ  تابلو و سن بالاشو خوردم

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۴
آبان

- استادی که کلاس 8 تا 13 رو نمیاد و ساعت 9ونیم یادش میفته که زنگ بزنه دانشگاه و بگه کلاس کنسله،،،

باید مدرک دکتراشو انداخت تو اجاق باهاش نیمرو درست کرد !!! که ذره ای باعث ایجاد ِ  شعور  و فرهنگ اجتماعی در وجودش نشده! 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۲
آبان

 

 رفته بودیم خونه ی یکی از دایی های علی ، خونه شون توی یه آپارتمانه

عادی نشسته بودیم ،

که یهو صدای جـــــــــــــــــــــیغ وحشتناک ِ یه زن اومد!

جیغ بودااا

یه لحظه هم بینش وقفه نمیفتاد..

خیلی ترسناک بود!

داییِ علی در ورودی راه پله رو باز کرد متوجه شد که آپارتمان روبه روییشونه

که با صاحب آپارتمان که یه مردیه هم سن و سالای خودش هم سلام علیک وآشنایی داره...

در میزنه ./

درو باز نمیکنن ، 

فقط صدای جیغ و نعره ی وحشتناک میومد.

اینا که میگم شاید 5 دقیقه هم نمیشه

که همه ی همسایه ها جمع شده بودن جلوی واحدشون ! 

زنگ میزنن پلیس،

تا پلیس بیاد شاید یه ربعی طول کشید ،

همینطوری صدای جیغ میومد ، دیگه زنه صداش گرفته بود

هی میگفت نه ... نه...

یا میگفت پاشو

آدم مو به تنش سیخ میشد

تا خلاصه پلیس رسید و در و زنگ و...

ظاهرا" این مردی که تنها با دخترش زندگی میکرده ، فوت کرده بود...

دخترشم دایی علی میگفت که یه 30 سالی داشت شاید.

مثل اینکه دختره میره کنار تخت پدرش که حالا دارویی بهش بده یا هرچی 

میفهمه که پدرش تکون نمیخوره...

وقتی ماجرا رو فهمیدم یخ کرده بودم اصلا

وحشتناک بود

یه دختر بدون پدر ، مادرشم که فوت کرده بود

مجرد هم بود

بدون هیچ تکیه گاهی ... طفلکی

به خودم گفتم ببین چقدر ناشکری

پدرت و مادرت صحیح و سالم توی خونه خودشون دارن زندگی میکنن

تو هم توی یه شهر دیگه دانشجویی ، تازه تنها هم نیستی ، همسرت هست ، 

اونوقت پست گذاشتی دلم برای بابام تنگ شده!

اگه خدایی نکرده خدایی نکرده جای اون دختر بیچاره بودی چیکار میکردی؟

خدا بهش صبر بده که تحمل کنه...

جیغاش تو گوشمه...

 

.خدا همه ی پدرای ِ رفته رو رحمت کنه... پدرِ علی هم همینطور / 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۸
آبان

دلم برای پدرم خیلی تنگ شده...

خیلی خیلی زیاد. . . 

و میدونم کم ِ کم میتونم بعد از تموم شدن ترم ، یعنی وسطای زمستون برم رشت . . . 

تازه اگه همه ی شرایط فراهم بشه و کاری پیش نیاد . . . 

خیلی دلم تنگ شده 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۲
آبان
واقعا چه گناهی کردن اونایی که  تا آخر عمر، صاحب یه زندگی پر از بغضن مخصوصا" وقتی که توی آینه نگاه میکنن...

یا فکر کنم اصلا" دیگه نتونن توی آینه نگاه کنن...

هرشب که چشمهاشونو میبندن و میخوابن و هرصبح که چشمهاشونو باز میکنن و بیدار میشن (البته اگه چشمی داشته باشن ) اون حادثه ، اون زجر و اون صورتی که براشون مونده یادشون میاد ،

شاید یکیشون تازه رفته بوده یه خال کوچولوی گوشه ی لبشو برداشته بوده ، شاید یکیشون ابروهاشو تتو کرده بوده ، یکیشون همیشه توی آینه نگاه میکرده و به این فکر میکرده که اگه بینی شو عمل کنه چطوری میشه ، یا مثلا یکی خیلی از صورتش راضی بوده و هی از خودش عکس مینداخته میذاشته توی پروفایلش مثلا...

شاید یکیشون وقتی بخواد دختر کوچیکشو بغل کنه ، دخترش از صورتش بترسه. آره بی تعارف

از صورت زیباش که الان ترسناک شده بترسه،

شاید هرگز این جرعتو نداشته باشه که دیگه پاشو بذاره توی خیابون ، شاید از رو درهم کشیدنا و دزدیدن نگاه مردم از صورت خودش بدش بیاد...

من واقعا" نمیتونم درک کنم ، چطور کسی میتونه ، به هردلیل مزخرفی که برای من مهم نیست ، با زندگی یه زن ، یه انسان این کار رو بکنه؟

کاری که به نظر من از شلیک کردن یه گلوله  توی مغز اون طرف ، جنایت کارانه تره.

(بنگ) یه لحظه ... تموم شد ...

ولی این زجر تا آخر عمرشون ادامه داره...

امیدوارم هرکی یا هرکسانی هستند بگیرنشون واعدامشون کنند و من اصلا با اعدام این جانی ها مخالف نیستم ...

هرچند با اعدامشون ذره ای از تنهایی ، ناراحتی و غم اون زن ها کاسته نمیشه  . . . 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)