۲۶
فروردين
از میان تاریکی و مه می نویسم
زیر ابرهای پر از بغض باران...
پشت چهره ی واژه هایی
زاده ی لحظه های گس دلتنگی...
هنوز هم گاهی
در پس کوچه های بی کرانه ی رویاهای کودکی ام پرسه میزنم...
رویا های بی دریغِ فارغ از همه چیز!
ونگاه می کنم به رد پاهایی
که انگار هر لحظه محو تر می شوند!
نمی دانم!
شاید
شاید به خواندن شعر تلخ زندگی ام
عادت
کرده ام...
پ.ن:ببخشید که آپ کردنم دیر شد...یه کمی همه چیزم بی نظم شده!
پست های بعدی منظم خواهند بود..طبق معمول پنجشنبه ها...
ممنون از نگاهتون