میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۱۹ مطلب با موضوع «من و درسام!» ثبت شده است

۱۸
دی

دی ماه شلوغ ولی دوست داشتنی من از نیمه گذشته و من حتی یک پست هم نذاشته ام!

صدای منو از وسط امتحانات میشنوین !

خدارو شکر تا حالا 4 تا درس رو خوب پشت سر گذاشته ام.

هم عروسک استاپ موشنم کامل بود و فکر کنم نمره ی خوبی بگیرم . هم کار 3بعدی کامپیوتریم به لطف یکی از دوستان کامل بود و نمره ی کاملو گرفتم. هم کارای فیگورم (باز به لطف یکی از دوستان!) کامل و خوب بود و البته نمیدونم چند گرفتم!! هم پیش تولید مرحله ی 1 انیمیشن دوبعدیم عااالی شد و نمره ی کامل گرفت! فقط پیش تولید مرحله ی دو  و فوتورمان از کارهای عملی مونده و بقیه تموم شد! 

حالا ک از دور بهش نگاه میکنم چه خوب گذشت  ^________________^

20 ........ تحویل کار دوبعدی

22........فوتورمان  .امتحان

23......امتحان

24.....امتحان

30.....امتحان

1.....امتحان

و بعد راحت میشیم هورررررررررررررا :)))))

همونطور که معلومه چون تولدمه 6 روز بین دوتا امتحان فاصله گذاشتن خخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ :دی

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۹
آذر

بالاخره امروز و فردا کردن تموم شد و الان شب آخره....

خودتونو آماده کنید میخوام دلاتونو ببرمممم سمت آخرین مهلت....

ضرب المثل یه بار جستی ملخک دوبار جستی ملخک هم محقق شد و فردا مهلت تحویل نهایی کارههه... البته پیش تولید مرحله 1 که 10 نمره داره و من با یه حساب سرانگشتی شاید نصفشو انجام دادم توی این مدت و نصفش مونده برای الان تا فردا 8 صبح !!!

خداوند همه ی دقیقه نودی ها رو حفظ بفرماید ... انشالله ! 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۷
آذر

دیگه آخراشه و داره اولای ماه ِ من شروع میشه ! 

پاییز خوبی بود. ولی داریم به ماه خوبی هم وارد میشیم.

فصل شال گردن و پالتو و بوت :))

ماهی که همیشه دوسش داشتم و همیشه هم پر از کارو امتحان بوده :D 

همین الان که دارم این پست رو میذارم به فکر

"10موضوع فیلم/فوتورمان/پروفایل کاراکتر"

"پیش تولید مرحله 1و2 انیمیشن دوبعدی"

"تکمیل 4 پروژه ی 3d"

"گروه بندی کردن موسیقی یه فیلم"

که هرکدوم از اینا کلی زمان میخواد هستم !!!

دندون عقل فک پایین/سمت راست   هم داره لثه مو داغون میکنه به زور میخواد بیاد بیرون :|

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۵
آبان

نمی دونم همچین چیزی منطقی هست یا نه ؟ ولی من یکی از اساتیدمون توی دانشگاه رو خیلییییی خیلییی زیاد دوس دارم ! 

احساس میکنم عضوی از خانوادمه مثلا ! اگه کسی پُشتش یه چیزی بگه یا توی کلاسش بخواد لوس بازی در بیاره یا بهش توجه نکنن ناراحت میشم!

کلا" یک محبت قلبی بهش احساس میکنم. 

خیلی  دلنشین و ساده و متواضعه در حالیکه خیلی مطالب مهم و کاربردی ای رو درس میده. همه ی بچه هایی که کنکور فوق لیسانس دادن و موفق بودن میگن که جزوه ی درساش واقعا" خیلی بهشون کمک کرده و واقعا" جزو منابعیه که باید برای ارشد خوند.  تحصیلات خودش توی دانشکده ی صداوسیما بوده و خییلی چیزایی که خیلی از اساتید نمیدونن رو بلده و کار کرده ولی اصلا مثل خیلی از استادا خودشُ نمیگیره و جاروجنجال سر ِ اثبات ِ آدم ِ مهم بودن ِ خودش راه نمیندازه !

با اینکه کلاسش 9 صبحه و من معمولا کلاسای صبح رو دوس ندارم. ولی دوشنبه ها که میرم توی رخت خواب ، با لبخند ِ واقعی و از ته ِ دل به علی میگم فرداااا با استاد شبانی کلاس داریما ^____^

 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۶
مهر

امروز ظهر کلاس سایبرمدیا داشتیم. 

بحث راجع به شبکه های اجتماعی و این چیزا بود که یهو رسید به نصب نرم افزارو تیک زدن قوانینش و این حرفا . 

استاد شروع کرد به گفتن راجع به وب 1 و وب 2 و وب3 که همون وب هوشمند باشه که هنوز نیومده. از ارزشمندی اطلاعات انباشته شده کنار هم گفت و اینکه هیچ فضای خصوصی توی اینترنت وجود نداره و چطوری گوگل میتونه به همه چیز حتا فایل های شخصی روی کامپیوترتون دسترسی داشته باشه و انواع سرچ هاتون رو مرتب کنه و طبقه بندی کنه و خلاصه با توجه به اطلاعات ناقصی که خواسته و ناخواسته به نت میدید  ،نت شما رو روحیات و خلقیات درونیتونو کشف میکنه !

یه فضای خوف انگیز ترسناکی به نظر میاد نه/؟

ولی خب کی اهمیت میده؟ 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۸
اسفند


بدم میاد از این اساتیدی که فک میکنن ما باید تمام تعطیلات عیدمونو جلوی کامپیوتر پای پروژه ها یا درون کوهی از کاغذهای طراحی و یا توی کتابخونه بگذرونیم

چقد برای این دو هفته عید کارای مسخره دارررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررم

مجبورم لپ تاپ وقلم نوری و کلی کاغذ و دوربین و... و... و.. بار کنم با خودم ببرمممم

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۶
بهمن

یکی از استادا همین امشب نمره ی ترم پیش رو زده... درس 4 واحدی داده به من 14 اعتراضا هم بسته این همون استاد احمقی بود ک ادعای دکترای معماری از آلمان و نخبه بودن داشت و کلاس عملی 8 ساعته رو 2 ساعته تموم میکرد.... واقعا حق من گردنشه و هرگز نمیگذرم ازش خاکبرسرش :| عقده ای x-(دکترای عقده از بهترین دانشگاهای آلمان :-|

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۶
بهمن

شما شب امتحان یه پارچ اسپرسو بخور.... مثه خرس میخوابی حالا عصر ساعت 4 روزی ک فرداش 8صبح کلاس داری یه فنجون کاپوچینو باشیر بخور! چنان اثری روت میذاره ک 12 شب از فرط بیخوابی با گوشیت بیای وبلاگستان :-|

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۵
بهمن

یه درسی رو من و علی با هم داشتیم،

امتحان نداشت، نمرش طبق ژوژمان بود

استاده نمیدونست که من و علی زن وشوهریم

ما باهم کار کردیم، کارا مثل هم شد، از نظر کیفیت و کمیت هیچ فرقی نداشت!

نمره ها رو که توی سایت زدن، مال ن بود 17 ، مال علی 19 !!

توی سایت  ، اعتراض گذاشتم روی نمرم و نوشتم استاد اگه ممکنه یه تجدید نظری بفرمایین! :|

دیروز نگاه کردم دیدم نمرم شده 16.5

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۳
دی

امتحانامون تموم شد :)))

یه دونه نمرم اومده که شدهههههههه 20 ! اونم استادم توی ف.ب بهم گفت !

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که چقدررررررررررررررررررررررر خوشحال شدم و خستگی امتحانا از تنم در رفت!

از استادی بیست گرفتم که به شدددت دوسش دارم و بسیار هم توی نمره دادن دقیقه و به هرکسی نمره نمیده! هم نمره ی مقالمو که 7 نمره بود کامل بهم داده ...هم 3نمره کلاسی/ هم نمره ی امتحان تئوریمو که 10نمره بود کامل گرفتم!!

شاید به نظر خیلی آ مسخره بیاد، من نمره ای نیستم خیلی ، ولی یه نمره ی کامل ، اونم وقتی خبرشو اینطوری بشنوی ، خیلی به آدم میچسبه!

به من که چسبید  اونم حسابی

 

حالا امتحانا تموم شده! و من به راحتی میتونم پاشم برم شمال! 

ولی علی معلوم نیس هنوز  دلم نمیخواد تنها برم، میگه الان برو ، من میام دنبالت دو سه روز میمونم بعد با هم برمیگردیم!

ولی میدونم که اینطوری رفتن کوفتم میشه ! و همش باید فک کنم الان علی چیکار میکنه، چی میخوره؟ کی میخوابه؟ نکنه تنهایی میاد اتفاقی براش بیفته؟ وای چرا گوشیش خاموشه نکنه اتفاقی براش افتاده! وای حالا مامانش نیست همش باید ساندویچ بخوره و ... و.... و...

وبهم خوش نمیگذرهههههههههه

خدا کنه کارش توی این هفته تموم شه و باهم بریم امتحانامون تموم شد :)))

یه دونه نمرم اومده که شدهههههههه 20 ! اونم استادم توی ف.ب بهم گفت !

واااااااااااااااااااااااااااااااااااااااای که چقدررررررررررررررررررررررر خوشحال شدم و خستگی امتحانا از تنم در رفت!

از استادی بیست گرفتم که به شدددت دوسش دارم و بسیار هم توی نمره دادن دقیقه و به هرکسی نمره نمیده! هم نمره ی مقالمو که 7 نمره بود کامل بهم داده ...هم 3نمره کلاسی/ هم نمره ی امتحان تئوریمو که 10نمره بود کامل گرفتم!!

شاید به نظر خیلی آ مسخره بیاد، من نمره ای نیستم خیلی ، ولی یه نمره ی کامل ، اونم وقتی خبرشو اینطوری بشنوی ، خیلی به آدم میچسبه!

به من که چسبید  اونم حسابی

 

حالا امتحانا تموم شده! و من به راحتی میتونم پاشم برم شمال! 

ولی علی معلوم نیس هنوز  دلم نمیخواد تنها برم، میگه الان برو ، من میام دنبالت دو سه روز میمونم بعد با هم برمیگردیم!

ولی میدونم که اینطوری رفتن کوفتم میشه ! و همش باید فک کنم الان علی چیکار میکنه، چی میخوره؟ کی میخوابه؟ نکنه تنهایی میاد اتفاقی براش بیفته؟ وای چرا گوشیش خاموشه نکنه اتفاقی براش افتاده! وای حالا مامانش نیست همش باید ساندویچ بخوره و ... و.... و...

وبهم خوش نمیگذرهههههههههه

خدا کنه کارش توی این هفته تموم شه و باهم بریم 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۱
دی

+ یه امتحان دیگه مونده روز 23/دی . درک  و بیان بصری  . بی نهایت آسون ، ایشالا که بزنیم تو گوشش و برهههه که بررررررههههه راحت شیم تا ترم بعد ...

+از طرفی دوس دارم برم بعد از امتحانا رشت، از طرفی بحث یه شراکت کاری و اینجورچیزا هست برای علی که اگه درست بشه ، این دوسه هفته تعطیلی بین ترما رو درگیر میشیم و یا من باید تنها برم (که فک نکنم برم تنها( یا اینکه شیراز موندگار میشیم و دیدن مامان و بابا و داداااشم و... که خیلی دلم تنگشونه میمونه برای عید نوروز. اونم از وسطای عید به بعد چون یه دوست عزیز داره میاد شیراز که مهمونم بشه ...

حالا دلم خیلی میخواد که این شراکته یه جورایی درست بشه و اوضاع اقتصادیمون یه تکونی بخوره، ولی خیلی دلم هم میخواد برم رشت!!!!!

عاقلانش همون شراکتس دیگه... خدایا خودت یه جوری راست و ریستش کن هم کاره درست شه هم یه چن روزی بریم رشت! (هم خرما رو میخوام هم خدا رو )

 

+دندونام اصابمو خرد کرده به خدا.... آخه هرچی بدبختی مال دندونه من دارم! کج و کوله بودن و ارتودنسی! از اون ورم جنس بد و پوسیدگی و پرکردن و .. از اون ور فک کوچیک و کشیدن 4 تاش!حالا هم عقل نهفته اونم کجکی ب سمت بیرون فک که باید جراحی بشه!! وحالا کی میخواد جراحی کنه؟ ای خداااااا شکرت  

 

+دلم یه شام خوشمزه میخواد که الان برم توی آشپزخونه و ببینم بوووم ! حاضر شده! ولی من تنهام و هیچ چیز پخته شده ای غیر از پنکیک کدوحلوایی که صب درست کردم نداریم و هرچی بخوام باید بپزم... 

،دلم آش گوجه و فسنجون و خورش آلوقیصی که مامانم درست میکنه میخواد... البته نه با هم

تک تک..

 

،دلم بوس و بغل بابایی رو میخواد...

،دلم برفای توی حیاطمون که مامانم عکساشو دیروز برام ایمیل کرده میخواااد...

،دلم جوراب بافتنی از اونایی که مامان سحر میبافه میخواد :)

،دلم آش شعله قلمکار میخواد که اصلا توی شیراز ندیدم و خیلی سخته نمیتونم درست کنم!

،دلم یه خونه ی بزرگ ویلایی توی یه روستا میخواد که همونجا زندگی کنم!

،دلم کااااااااااااااااااااار میخواد. کار واقعی ... کاری که ازش پول دربیارم 

،دلم یه ماشین توووپ و ایمنی میخواد که باهاش بریم مسافرت 

، دلم یه دل خوش ِ با حوصله میخواد...

 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۷
دی


حوصلم سر رفته،

بیشتر از 60% کارهای عملیم رو انجام ندادم و تا روز دهم و یازدهم باید تمومشون کنم!

و از جمعه همینجووری بیکار دارم میگردم و نه حوصله ی استراحت و تفریح دارم؛

نه حوصله ی انجام کارای دانشگاه!

چند روز پیش آرشیومو همینطوری رندوم باز میکردم و بعضی پستا رو میخوندم، 

یکی از پستام راجع به امتحان دیفرانسیل بود و نوشته بودم دعا کنید خوب امتحان بدم 

انقدر این نگرانی دبیرستانی باعث خندم شد و یادم اومد که خودم تازگیا چقدر برای  بچه های 15 /16 ساله  که مثلا گفتن امتحان داریم و نگران بودن توی دلم خندیدم!!

و حالا این آرشیو خوندن، بهم نشون داد که بیا! اینم خودت حالا یه کم واسه خودت هم بخند 

حالا هم اومدم و دوباره دارم راجع به امتحان های دانشگاه مینویسم و برای اون امتحان دبیرستانم میخندم.

مطمئنم چیزای خیلی سخت تری توی دنیا وجود داره که بعد از مواجهه باهاشون، یه روزی این پست رو باز میکنم و برای نگرانی امروزم که راجع به انجام ندادن یه سری کارای ژوژمانه خندم میگیره

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۸
آبان

وقتی آدم باید 8 صبح دانشگاه باشه ، 

در حالی که  توی حیاط یه نم بارونی نشسته و بوی خاک میده و هواااا سرد و ملسه اونقدری  که دوس داری یه پتو بپیچی دورت و بشینی لب پنجره و درخت قدیمی و بزررررگ انجیرو که برگاش دارن تک و توک میفتن رو نگاه کنی و یه لیوان بزررررررررررررررررررررررررررررررگ شیرکاکائو گرم هم تو دستت باشه ....

اصن دانشگاه رفتن چه حالی میده امروز ؟ :|

ولی راه رفتنی رو باید رفت ...

در بستنی  رو هم .... (اشاره میکنن در بستنی رو باید لیس زد!)

به امید یه چهارشنبه ی خوب برای همه و یه  5شنبه و جمعه ی پر از تنبلی و استراحت 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۴
آبان

- استادی که کلاس 8 تا 13 رو نمیاد و ساعت 9ونیم یادش میفته که زنگ بزنه دانشگاه و بگه کلاس کنسله،،،

باید مدرک دکتراشو انداخت تو اجاق باهاش نیمرو درست کرد !!! که ذره ای باعث ایجاد ِ  شعور  و فرهنگ اجتماعی در وجودش نشده! 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۹
خرداد
+شنبه دو تا امتحان دارم :| -تاریخ هنرو گند زدم...یعنی در حد تیم ملی ایران! هرچی نخونده بودم همونا مهم بودن لامصب !! :) +کولرای خوابگاه راه افتادن خدا رو شکر !! :))) - هر روز یه جایی تو این خوابگاه یه سوسک می بینم..لعنتیا :@  +جزوه ی فارسی عمومیم پیدا نیست ... ! :( -یه مانتوی نازک خنک با یه مدل خاص زشت خریدم :D ولی دوس دارم بپوشمش...اصن خوشم میاد :P +ببخشید....من نمی خواستم اینجوری بشه..واقعا" نمی خواستم/حالا باید چیکار کنم؟/دارم دیوونه میشم :( -تقصیر من نبود....تقصیر من نبود که اینجوری شد!
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۱
ارديبهشت
سلام علیکم :)) خوبین خوشین؟  ای بابا این کیبورده "ج"‌ 3 نقطه نداره [نیشخند] جطورین؟ :)) به امید خدا تا آخر هفته نت خودم وصل میشه ٰ دیگه خوابگاه و فلان و این صحبتا نداریم‌:دی دیدین بعدها خیلی دور نشد؟ حالا بگین بی معرفت :)))))‌:p اومده بودم کافی نت واسه کنفرانس فردا درباره ی تمدن و هنراژه ای عکس بیابم :)) جای همتون خالی فردا یک عدد میان ترم هم دارم. واسه این منتخبات برنامه ی ترم همه ی دانشگاها ریخته به هم من اصلا نفهمیدم چی به چی -ههه اتفاقی چ رو پیدا کردم- شد که ترم داره تا آخر این ماه تموم میشه...هعی! میگما بچه ها شما چیزی از تلویزیون تعاملی می دونید؟ چیز زیادی تو نت نیست اگه دونستین بگین ببینم موضوع خوبی هست آدم روش کار کنه برای پروژه ی پایان ترم یا همون تاریخ تلویزیون بلاد کفر (آمریکا :D) رو بردارم ؟ :]  می خوام یه چیز جدید باشه آخه!! همش شد دانشگاهی :D     :S چند تا عکسم براتون بذارم ببینید چیا یافتیدم :P بچه ها یه چیزی! من خیلی وقته کتاب (رمان خوب. داستان کوتاه) یه همچین چیزایی! نخوندم تازگیا  کتاب چی خوندین؟ بگین منم می خوام !! ^ـ^ پ.ن1: میگم چرا تو بلاگستان همه دارن میرن؟‌:(‌  همه ی دوستایی که رفتینٰ‌خدانگهدار..موفق باشین :( پ.ن 2: هیچی از میان ترم فردا نخوندم :p پ.ن3:چه سنگدل است سیری که گرسنه ای را نصیحت می کند تا درد گرسنگی را تحمل کند... "جبران خلیل جبران" پ.ن4: "زیبا هنوز عشق در حول و حوش چشم تو می چرخد . . .  پ.ن5: این نظرات بلاگفا چی شدههههه !!! جلل خالق :D پ.ن6:تابعد:)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۵
آذر
سومین آذر است که دارم اینجا می نویسم...درست در روز عاشورا...از توی اتاقمرو به همان مانیتور،  پشت همان میز و نشسته بر همان صندلی ...و فکر میکنم که چقدر-چقدر و چقدر خوب و لذت بخش بود،نوشتن در اینجا و داشتن دوستان عزیزی چون شما...کمم...ولی زیاد ب فکر اینجا و شمام...پ.ن1.الان تو خونه هستم.پ.ن2:زیاد نمیتونم پشت کامپیوتر باشم!به دو دلیل:1.درحد لالیگا سرماخوردم!2.مامان هر وقت میام پای  سیستم, صدام میکنه///میگه چن روزی که خونه ای باما باش...پ.ن3.  یه خبر خووووب! مودم وایرلس خوابگاهمون درست شده!از چهارشنبه به بعد که خوابگاهم طبق روال همیشه، هستم!پ.ن4: ادامه ی مطلب واسه اونایی که دوس دارن بدونن مصاحبه ی عملی دانشگاه تهران چطوری بودعاشـورا نوشت :لب‌های تو قاری‌ست، نه این خیلِ منافق؛ کز هر طرفی درهم و دینار ستانند! مدّاح تو زینب بود در کوفه، نه اینان؛ کز سوز تو با نشئه‌ی تریاک بخوانند! حافظ ایمانیادامه مطلب: سومین آذر است که دارم اینجا می نویسم...درست در روز عاشورا...از توی اتاقمرو به همان مانیتور،  پشت همان میز و نشسته بر همان صندلی ...و فکر میکنم که چقدر-چقدر و چقدر خوب و لذت بخش بود،نوشتن در اینجا و داشتن دوستان عزیزی چون شما.../دوستتان دارم.بی نهایت تر از تمام بی کرانه ها:)/پ.ن1.الان تو خونه هستم.پ.ن2:زیاد نمیتونم پشت کامپیوتر باشم!به دو دلیل:1.درحد لالیگا سرماخوردم!2.مامان هر وقت میام پای  سیستم, صدام میکنه///میگه چن روزی که خونه ای باما باش...پ.ن3.  یه خبر خووووب! مودم وایرلس خوابگاهمون درست شده!از چهارشنبه به بعد که خوابگاهم طبق روال همیشه، هستم!پ.ن4: ادامه ی مطلب واسه اونایی که دوس دارن بدونن مصاحبه ی عملی دانشگاه تهران چطوری بودعاشـورا نوشت : لب‌های تو قاری‌ست، نه این خیلِ منافق؛ کز هر طرفی درهم و دینار ستانند! مدّاح تو زینب بود در کوفه، نه اینان؛ کز سوز تو با نشئه‌ی تریاک بخوانند! حافظ ایمانی ادامه مطلب: از شانس خوشگل من؛ من 24م ک رفتم؛ سر صبح، اولین کسی که صدا کردن : "محدثه علیزاده :-| " یعنییی داوارا هنوز صبونه نخورده بودن! چایی و پنیر رو میزشون بود :-/ خلاصهههه سوالاشون ک نیم ساعت فقط چرت و پرت پرسیدن! خونتون کجاست؟ دا نشگاه الان کجاست؟ دانشگاتونو دوس داری؟ کتابخونه داره؟ :-| خوابگاهی یا خونه گرفتی o_O کدوم خیابون و اینا!!!! معدلت چند بود رتبت چند بود چه رشته ای داری میخونی؟ درباره ی رشتت توضیح بده! این رشتت که خوبه چرا ادبیات نمایشیB-) اون اولویت چندمت بود؛ این اولویت چندمت؟ و... من همه ی اینا رو با دقت جواب دادم حواسمم بود سوتی ندم/ بعد از اینا رسیدن به سوالای مربوط! حالا اولین سوال: چرا تیاتر؟ چرا ادبیات نمایشی؟ بعدازاون گفتن هیچ نوشته ای با خودت آوردی؟ گفتم آره! دو تا نمایشنامه داشتم.کل وبلاگمو و یه سری شعرای دیگه و نقد و اینا رو پرینت گرفته بودم/// بهشون گفتم چیاست داوره گرفتش عین روزنامه ورق زد اصن نخوند:-| بعد گفت بگیر بذار تو کیفت:-| من : :-| :-/ :-! o_O :-\ هیچی دیگه!گذاشتم تو کیفم. گفتن کتاب میخونی؟ گفتم خب آره مسلما کتاب میخونم. گفت کتاب شعر چی؟ میخونی؟ گفتم آره! گفت اسم شاعرا رو بگو من همینجور شروع کردم شاعرا رو گفتن از ایرانی و خارجی!!! خیلییی شد خب شاعرا خیلین ! آخرش گفتم همینا...! گفت یعنی از نیما کار نخوندی؟ گفتم خب چرا! نیما یوشیجم خوندم شاعرا اینقدر زیادن ک خب ممکنه یه اسمایی رو جا انداخته باشم! گفتش از همه ی اینایی ک گفتی همه ی کاراشونو خوندی؟ گفتم قطعا نههه! اصلا عمر آدمی قد نمیده همه ی کارای همه ی شاعرا رو بخونه! ولی از همه ی اونایی ک گفتم شعر کم و بیش خوندم... هیچی نگفتن دیگه/فقط بهم یه کاغد آچهار داد گفت سه تا کلمه میگم باهآش یه نمایشنامه بنویس! گفتم میشه اول چکنویس کنم؟ گف نه وقت نداری که! دل درد. عشق . عصرچهارشنبه 1 دقبقه هم نشده بود که برگه رو از من گرفت!! من 4-5 خط تند تند نوشته بودم. یه چیزی با این مضمون/اصلش یادم نیس!: اتاق نامرتب. کتابهایی که در اطراف اتاق به چشم میخورد مردی با موهای ژولیده و لباس چروک روبه روی تقویم رومیزی ایستاده و بلند تکرار میکند چهارشنبه ها پشت میزکامپیوتر مینشیند و در حالی که تایپ میکند بلند میخواند همه جمعه ها غمگین میشوتد... غروب جمعه من اما نمیدانم چرا... (مکث) عصر چهارشنبه لحظه ای به خود میپیچد و در حالی که تایپ میکند میگوید خصوصا با این دل دردی کهـ اینجا فوری برگه رو از دستم کشید:-D گفت الان این نمایشنامس؟ گفتم نه قطعا تو این زمان نمیشه یه درام کامل با شروع و پایان نوشت. ولی اینی که نوشتم میتونه تیکه ای برش داده شده از یه نمایشنامه باشه!! شروع کرد و بلند خوند بعد گفت پس عشقش کجاست؟ گفتم والا دیگه تو این سی ثانیه با این زمان کم وقت برا عاشق شدن و عشق و عاشقی نبود:-D خندیدن :| گفتن نمایشنامه میخونی؟ گفتم آره خب وقتی ادبیات نمایشی رو انتخاب کردم حتما نمایشنامه خوندم. مگه میشه نخونده باشم؟ گفت نمایشنامه نویس بگو من همینجور شروع کروم اسم گفتن میلر مولیر چخوف ایبسن پینتر فوگارد شکسپیر بکت یونسکو و... تا گفتم یوجین اونیل یهو وسط حرفام پرید گف از اونیل چی خوندی؟ گفتم گوریل پشمالو! بعد گفت از ایرانیا کار نمیخونی؟ گفتم چرا مثلا ساعدی خوندم بیضایی خوندم. رادی خوندم یهو گفت افرای رادی رو خوندی؟ گفتم افرای رادی آره... بعد یهو یادم اومد گفتم افرا یا روز میگذرد از بهرام بیضاییه :-D گفت از رادی چی خوندی؟ گفتم در مه بخوان از پشت شیشه ها لبخند آقای گیل برف روی سنگفرش خیس خانومچه مهتابیم دیدم! حالا من ک ندیده بودم فقط ملیکا برام تعریف کرده بود:-P گف چی میدونی ازش ؟ گفتم چن بار اجرا شده با گروهای مختلف من کار دکتر مسعود دلخواهو دیدم که از بازیگراش اشکان صادقی و گیلداحمیدی یادم میاد:-| میخواستم تعریفش کنم ک گفت چرا از نمایشنامه نویسای زن نخوندی چیزی؟:-D منم واقعا از نمایشنامه نویس زن چیزی نخوندم!! فقط یکی از بچه های دانشگاه که تیاتر کار میکنه. فیروزه.اون گفته بود یه بار من نمایشنامه ی خاله سوسکه ی نغمه سمینی رو تو ورکشاپمون کارگردانی کردم! من تو ذهنم بود! گفتم چرا مثلا خاله سوسکه رو خوندم! گفت از نغمه سمینی¿ گفتم آره:-P دیگه شکره خدا هیچی راجبش نپرسید ک اگه میپرسید فاتحم خونده بود:-| خلاصه گفت از نغمه سمینی دیگه چی خوندی؟ بهز من انفاقی تو کتابخونه ی دانشگاه یه کتاب دیده بودم تماشاخانه ی اساطیر که میخواستم بگیرمش ولی یادم رفته بود دو تا کتابی که دستم بود ببرم کتابخونه بدم! بعد رفته بودم بگیرم نبودش. تو ذهنم مونده بود! گفتم تماشاخانه ی اساطیرم خوندم. یهو برگشت گفت این کتابو از کجا آوردی؟ گفتم دزدیدمش =)))))))) هیچی دیگه خندیدن :-| من: :-| :-| :-| بعد گفت نه جدا"! گفتم از کتابخونه ی دانشگاه! اونوخ یارو گفت من سوالی ندارم شما سوالی نداری؟ اون یکی داوره هم گفت نه منم دیگه سوالی ندارم! خانوم شما حرفی ندارین بزنین؟""! من: من؟ - آره صحبتی نکته ای چیزی؟ من: نه من حرف خاصی ندارم اگه سوالی نکته ای هست که باید بگم بفرمایین! اونا نه موفق باشی میری شیراز؟ من: آره" اونا میتونی بری خداحافظ:-| منم اومدم ساعت 8و ده دقیقه اینطوری رفته بودم تو اتاق به یاری خدا 9و 7 دقیقه خارج شدم! ولی برخوردشون کلا ضدحال بود احساس رد شدگی میکنم! اصن تحلیل نمایشنامه و اسم نمایشنامه و... نپرسیدن کلا ازم این همه تحلیل خوندم این همه نمایشنامه خوانی تمرین کردم همش کشک :-D:-D:-D همین دیگه! ب لطف خدا! تا 10آذر وقت انتخاب رشته ی دوبارس/ من سه تا نیمه متمرکزو /دانشگاه تهران و هنرهای زیبا و سراسری دامغانو باید ب ترتیب اولویت خودم بزنم/دامغانو نمیزنم احتمالا! همین رشته ی تلویزیون شیرازو ترجیح میدم با کارتجربی تئاتر باینکه برم دامغان! جواب نهاییم بهمن میاد! همین قصه ی ما به سررسید کلاغه هم منتظر جواب کنکورشه :D
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۳
آبان
سلام   فردا . ساعت ۸ صبح . تهران. دانشکده ی سینما-تئاتر . آزون عملی ادبیات نمایشی... استرس. شوق و کلی حس متضاد! دعام کنید!   دلم براتون تنگ شده :)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۶
آبان
سلام!   فقط اومدم بگم که هستم و تقریبا" همه چی...میشه گفت خوبه!   خیلی حرف دارم. خیلی! سه روز بعد از ورود من مودم وایرلس خوابگاه سوخت :) چه باحال نه؟ شانس یعنی این!ْ حالا هی برین بگین به شانس اعتقاد نداریم :/ دلم تنگ شده خیلیییییییییییییییییییییییییییییی   گاهی با سرعت داغون گوشی میام وبا... ولی با این سرعت داغون کد تصویری رو باز نمی کنه! الان از کافی نت بیرون اومدم که تازه پیداش کردم! نزدیک خوابگاهٰ و طبقه ی دوم ٍ یه لوازم تحریر فروشیه! و البه فکر نکنم دیگه بیام اینا! کلا" با عرض پوزش از شیرازی های عزیزم که عاشقشونم و عاشق لهجه شون /// متاسفاه اصلا محیط اجتماعی اینجا رو دوس ندارم! محیط خوبی نیست برا یه دختر واقعا"...نسبت به جاهای دیگه ای که بودم. حالا می فهمم چرا هر جا میرم به دختر دانشجو خونه نمیدن خوابگاه بد نیس. آدم بعده دو هفته دیگه عادت میکنه تقریبا".هنوز بلد نیسم غذا درست کنم! :(( توی یه محیط مثل خوابگاه کلی سوژه برای نوشتن هست! ایکه میگم کلی یعنی کلی! یعنی خیلی بیشتر از اونکه بشه فکرشو کرد. کم و بیش می نویسم. درباره ی رشته اینکه رشته مو دوس دارم. خوبه. فقط یه کمی سخته خصوصا"‌ کارای عملیش.ولی شیرینه :) و یه خبر خوب..یوووووهوووووووووووووو   حدس بزنید؟ میزنید؟ خب میگم!   نتایج نیمه متمرکز اعلام شد و من هنرهای زیبا ادبیات نمایشی قبول شدم..هوررررا :) یعنی اگه آزمون عملی آذرم قبول شم خیلی خوشحال تر از الان خواهم بود! ولی الام راضیم :) کامنتا رو هنوز جاب ندادم! همه شو خوندم! در اسرع وقت جواب میدم حتما"! شاید فردا رفتم کافی نت دانشگاه و کامنتا رو جواب دادم و به همه تون سر زدم. چون که کلاس بعد از ظهر گو یا کنسله!‌چه خوب! نه؟‌:)))))‌   دوستون داارم..زیاد زیاد و زیادتر از چیزی که فکرشو بکنید :)‌دلم برای همه تون به شدت تنگ شده.
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)