میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

۳۱
تیر

الان پای همون کامپیوتری نشستم که اولین بار باهاش وارد دنیای مجازی شدم.

دارم به همون مانیتوری نگاه میکنم که اولین بار از توش آموزش ثبت یه وبلاگ رو خوندم و دستام داره دکمه های کیبوردی رو فشار میده که باهمون دکمه ها اولین پست ِ اولین وبلاگم رو ثبت کردم/.

شاید خیلی ها هر روز از همون کامپیوتری استفاده کنن که اولین بار برای ساخت و نوشتن یه وبلاگ از اون استفاده کرده ان، ولی برای من که از خونه دورم ، این یه چیز جالب و خوشحال کننده است !

امروز صبح رسیده ام، علی خوابه ، مامان و بابا رفتن بیرون و ظهر بر میگردن و مثل اون موقع ها من مسئولیت خطیر ِ خاموش کردن گاز بعد از نیم ساعت رو به عهده دارم !

چقد خوبه که من اینجام ! :)

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۹
تیر

صدای اذان مغرب از مسجد میومد که دریچه ی حیاط خلوتو باز کردم ، دیدم امشبم اومده نشست روی شاخه ی درخت انجیر توی حیاط ، وفتی لامپ حیاطو روشن میکنیم و میریم از نزدیک نگاهش میکنیم ، صاف زُل میزنه توی چشممون !


علی میگه :دوس دارم بگیرمش بوسش کنم ^_^ 

میگم:ازت میترسه ...یهو دیدی فرار کرد رفت ها!

میگه:پرنده ها  اگه یه جای امن پیدا نکنند، نمیرن تا صبح اونجا بشینن.... فردا که جمعس براش یه لونه درست میکنم میزنم به دیوار...

میگم: چرا تنهاس؟ دلم براش میسوزه :( 

میگه : بیا تو چراغ که روشنه نمیخوابه....

ساعت 3:30 از پنجره بیرونو نگاه میکنه و میگه :... این یا کریمه که همش تکون میخوره...روی شاخه براش راحت نیست فک کنم. نمیتونه بخوابه! فردا براش یه لونه درست میکنم حتما...

میگم   :  آره . براش درست کن... میره توش؟

میگه     : آره. مگه ندیدی خونه ی نوید اینا رفته بود توی آشپزخونه شون بالای کابینتشون زندگی میکرد!

بعد دوتایی میخندیم.

میگم : چه قشنگ لبخند

+ عکسه هویجوریه... عکس قُمری ِ  ما! نیست ! 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۸
تیر

ما معمولا هر شب یا یه شب درمیون یه فیلم دانلود میکنیم یا میخریم و میبینیم. فیلمای خوب تاریخ سینما 

امروز داشتم راجع به فیلمهایی که تم روانشناسی دارن سرچ میکردم و راجع به اینکه کدوم بهتره صحبت میکردیم تا یکیشو ببینیم.

یهو علی بهم گفت "چرا یه فیلمنامه نمینویسی ؟! "

با تعجب بهش گفتم فکر میکنی من،  میتونم یه فیلمنامه بنویسم ؟ !

گفت: چرا که نه ؟!

شروع کردم به فکر کردن به داستان بلندی که چند سال پیش طرحشو داشتم و یه مقدارشم نوشته بودم و اصلا نمیدونم کجاست و یادم نیست طرحش چی بود ؟

شاید اون موقع یه فکرایی راجع به خودم میکردم که الان نمیکنم. 

ولی از کجا معلوم. شاید هم واقعا یه فیلمنامه شروع کردم... با توجه به خیلی چیزایی که توی درس فیلمنامه نویسی دانشگاه پاس کردم و چیزایی که یاد گرفتم و چند سال قبل با وجود اعتماد به نفسی که داشتم ، بلد نبودم!

اگه این اتفاق بیفته ، دوس دارم یه فیلمنامه ی انیمیشنی خیلی کوتاه باشهبی تقصیر

1.یه مورچه ی کوچولو روی دستم داره راه میره :)

2.فیلم مسخره ی ستایش 2 رو ای فیلم گذاشته :|
3.تشنه مه . . .

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۵
تیر

یکی از چیزایی که هم میتونه آرامش بده ، هم میتونه اذیت کنه ، فکر کردنه... 

این روزای ماه رمضون توی روزای بلند و تعطیل تابستون،  که گشنه و تشنه از صبح (شمابخونید لنگ ظهر)  تا ساعت 8ونیم شب بیکاااااااررریم  ...آدم نشسته (شمابخونید افتاده) یه گوشه و معمولا حال و حوصله هم نداره ، بهترین وقته برای فکر کردن .فکر کردن به چیزای خوب و به چیزای بد ...فکر کردن به خونه ، فکر کردن به اینکه دوماه دیگه دوساله که متاهل شدم ، فکر کردن به دوستایی که خبریازشون ندارم ، فکر کردن به کارهایی که دوست دارم انجام بدم ، فکر کردن به اهدافم ، فکر کردن به تغییراتیکه چقدر زود از 18 سالگی تا 22 سالگی در من به وجود اومدن، فکر کردن به کمد لباسهایی که نامرتبن و یهماهی میشه که قراره مرتب بشن ، فکر کردن به آرشیوی که از سالا89 تا 94 باید به اینجا منتقل بشه ، فکرکردن به پووول ، فکر کردن به دانشگاه و 9ترمه بودن، فکر کردن به مامان-بابا-داداش!! فکر کردن به سوپی کهروی گازه برای افطاری ! ، فکر کردن به مانتویی که دست خیاطه ، فکر کردن به آینه ی قدی که برادرزاده ی1ونیم ساله ی همسر دستهای کثیفشو زده بهش و از جمعه تا حالا همینجوری مونده ! با مارک انگشت ! فکرکردن به کارهای بد و اشتباه و تصمیم ها نادرستی که توی زندگی گرفتم، فکر کردن به اینکه چقدر دوستداشتم آدم مذهبی تری بودم... فکر کردن به اینکه با برگشتن آرشیو بلاگفا به نسخه ی 92 کلی از لینکهاموگم کرده ان ، فکر کردن به اشتباه بزرگی که امروز کردم، فکر کردن به اون بچه ی کثیف و کوچولویی که اومدزنگ خونه رو زد و گفت یه لیوان برنج بهم بدین! فکر کردن به اینکه چیزی به افطار نمونده ،اوووووووووووووووووووف با این همه فکر به نظرم حجم گردالی کله ی آدم خیلی بزرگتراز اونیه که به نظر میرسه!

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۱
تیر

متاسفانه امکان مهاجرت از بلاگفا به بیان نیست ! بخاطر مشکلاتی که بلاگفا داره . 
من خودم به صورت دستی و غارنشینانه خنده  در حال انتقال آرشیو قبلیم هستم. 

صبور باشین. به زودی اینجا شروع به کار خواهد کرد ( حالا الکی مثلا مخاطبان منتظرند !!!  آرام  ) 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)