الان یک ماه و چند روزه که خونه هستم. خونه ی پدری به همراه همسر
دچار احساسات عجیب و غریب و متناقضی میشم گاهی
و هر وقت لحظه ای یادم میاد که من دیگه دختر این خونه نیستم و به علی نگاه میکنم و تو ذهنم میگم این همسر ِ منه ! یه حس عجیبی بهم دست میده انگار که یکی یه خبر تازه بهم داده باشه ه ه ه :))
علی میگه شخصیت ِ دختر ِ خونه بودنت فرق داره!
بهم میگه چقد کوچولوووو بودی و من نمیدونستم
از اون رفتارهای زنانه و رییس بازی های خانومانه و قوانین ذهنی زن سالارانه ی خودم خبری نیست وانگار یه خانواده ی 5 نفری هستیم.
باحاله ولی خب ... اینجا که هستم دلم پیش ِ کارایی هست که شیراز داریم و اونجا که هستم دلم برای اینجا تنگ میشه و به فکر کارایی ام که اینجا داریم
دیووونه ام دیگه کاریش نمیشه کرد
هفته ی پیش با دوستای قدیمی مدرسه رفتیم پلاژ ! چقد همه تغییر کرده بودن ولی خیلی از حس ها همون چیز سابق بود که آدمو یاد گذشته می انداخت
سه شنبه تولد ِ ترانه اس و دوباره قراره یه جمعی داشته باشیم که یادآور خاطرات گذشته اس
18 شهریور هم بالاخره پس از سالها میرم و از دست این ارتودنسی خلاااااص میشم ولی با این حال 100درصد راضی نستم.دیگه ببین دندونام چی بودن!!!!!!!!!!!!
صرفا این پست شلخته رو به دلیل شلختگی مغزی بنده ، داشته باشین تا بعد
ههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه