میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

۲۹
خرداد
دفعه ی بعد می خواهم سر و ته زندگی کنم . با مرگ شروع می کنید و آن را از سر راهتان بر می دارید . توی خانه ی سالمندان چشم باز می کنید و هر روز بهتر می شوید . به خاطر وضعیت خوبتان از آنجا بیرونتان می اندازند و می روید دنبال مستمری گرفتنتان . شروع زندگی کاریتان با یک مهمانی در محل کار و یک ساعت طلا است . ۴۰ سال کار می کنید تا انقدر جوان شده باشید که بازنشسته شوید . بعد از آن مهمانی می روید … الکل می نوشید و کلا بی قاعده اید . حال آماده ی دبیرستان شده اید . بعد می روید مدرسه و بچه می شوید . بازی می کنید و هیچ مسئولیتی ندارید تا لحظه ی تولدتان. ۹ ماه آخر زندگیتان را توی حوضچه ی آب گرم شیکی می گذرانید با حرارت مرکزی و سرویس آنی . هر روز جایتان بزرگ تر می شود تا … خدای من … با یک ارضا تمام می شوید! وودی آلن “In my next life I want to live my life backwards. You start out dead and get that out of the way. Then you wake up in an old people's home feeling better every day. You get kicked out for being too healthy, go collect your pension, and then when you start work, you get a gold watch and a party on your first day. You work for 40 years until you're young enough to enjoy your retirement. You party, drink alcohol, and are generally promiscuous, then you are ready for high school. You then go to primary school, you become a kid, you play. You have no responsibilities, you become a baby until you are born. And then you spend your last 9 months floating in luxurious spa-like conditions with central heating and room service on tap, larger quarters every day and then Voila! You finish off as an orgasm!”  Woody Allen پ..ن: خودمونو کشتیم..ولی رفتیم جام جهانی...! باید دید چند تا بازی میتونیم اونجا بکنیم  پ.ن2:لینکامو حذف نکردم.همه شو تو مدیریت تو پیوندها دارم خودم/یه مدت میخوام قالب تک ستون داشته باشم. به نظرم خیلی بانمکه
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۵
خرداد
آقا این کـــــــــیه داره رای میاره عاخـــــــــــه
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۲
خرداد
سلام :) والا من دیدم هر جا میرم همه درباره ی این منتخبات یه چیزایی نوشتن، گفتم منم جوگیر بشم مث همه یه چرت و پرتایی بنویسم که از مرحله عقب نباشم :دی +میگن نامزدی دوران خیلی شیرینیه :) ولی نمیدونم این نامزدا چرا باهم دعوا میکنن همش :| +این آقایونی که من هیچم ازشون خوشم نمیومد :P چقد مسخرس که بعد از این همه گشت و گذار انصراف دادن :| اینا دقیقا" کیو مسخره ی خودشون کردن ؟:/  +به قول شیرازیا:عامو این حرفایی که میزنی اصن به پوزت میخوره ؟ :))) (خطاب به یه نفر که خودم میدونم :دی)+این پیرمردی که میخواد نرم افزار موبایل بده خیلی دوس دارم! :) کلی منو میخندونه :D +ولی خدایی اگه میخواین رای بدین چند تا جمله میگم از من به یادگار داشته باشین :))) اظهار فضل شماره1 :به نظرم  عاقلانه اینه که  به  شخص و حزب رأی ندین، به برنامه و اصول و سابقه ی فرد رای بدین! (B اظهار  فضل شماره 2:  بعضیا این حرفایی که میزنن به قیافه ی کل خاندانشون نمیخوره چه برسه خودشون ! :) خلاصه اینکه . . . :| :) ;) اظهار فضل شماره 3 : گول یه سری وعده ها رو نخورین...یه سری سیاست های کلی و اساسی هست که صد تا رییس جمهور بیاد و بره هم،اینا همونه ... اوکی ؟ :))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۹
خرداد
+شنبه دو تا امتحان دارم :| -تاریخ هنرو گند زدم...یعنی در حد تیم ملی ایران! هرچی نخونده بودم همونا مهم بودن لامصب !! :) +کولرای خوابگاه راه افتادن خدا رو شکر !! :))) - هر روز یه جایی تو این خوابگاه یه سوسک می بینم..لعنتیا :@  +جزوه ی فارسی عمومیم پیدا نیست ... ! :( -یه مانتوی نازک خنک با یه مدل خاص زشت خریدم :D ولی دوس دارم بپوشمش...اصن خوشم میاد :P +ببخشید....من نمی خواستم اینجوری بشه..واقعا" نمی خواستم/حالا باید چیکار کنم؟/دارم دیوونه میشم :( -تقصیر من نبود....تقصیر من نبود که اینجوری شد!
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۲
خرداد
دلم که بگیرد ،  گرفته! دلم که بگیرد گرفته و با هیچ چیز باز نمیشود  ! با هیچ کاری . . .  آن هم اگر گرفتگی اش با تنگ شدن قاطی شده باشد! این جور وقت ها هر کاری می کنم که هواسم را این طرف و آن طرف پرت کنم، نمی شود که نمیـــشًود ! حتی  اگر عصر از خوابگاه بزنم بیرون، با یک دوست خیلی خاص/خوب/ ودوست داشتنی قدم بزنم وفال حافظ   بخرم! مدت زیادی را در آشپزخانه صرف درست کردن خورش قیمه کنم!  یک داستان کوتاه از بورخس بخوانم، پاورپوینت تاریخ هنر را برای تحویل روز شنبه، سر جلسه ی امتحان کامل کنم، مطالعه ی بخش هنر مصر را تمام کنم، دو-سه تا انیمیشن کوتاه نگاه کنم یا در  تاریکی اتاق شش نفره ، وقتی پنج تا آدم دیگر در اطرافم خواب هستند، روی تخت ، توی اینترنت  بچرخم و شکلات تلخ 95% بخورم ، ، ، و یا هرکار مسخره، بامزه و یا روتین دیگری هم که انجام دهم، باز هم کنارش دلم گرفته . . . غروب به مادرم زنگ زدم ... و نشد که بگویم دلم گرفته !  فقط پرسیدم : "برای قیمه باید لپه رو اول جدا بپزمش ؟ ! " دلم هوای یک چیز خیلی خاص کرده! یک کار خیلی خاص !  یک چیز خیلی خاص هیجان انگیز . . . :| ولی نمی دانم چه چیزی ؟  خوابم نمی برد... امنصفه شب ! ساعت حدود 3 / توی اتاقی که همه خوابیده اند،  انگشتهایم را آرام آرام و بدون سروصدا روی کیبورد می لغزانم... دلم گرفته وصدای نفس های آرام و آسوده ی  میترا-الهه- سعیده-مریم ومریم! یک جور حس خاص و  عجیبی را به من می دهد که بیشتر دلم می گیرد! در بالکن نیمه باز است...  میروم بیرون ، چند دقیقه ستاره ها را تماشا می کنم... نفس عمیق می کشم ... ظرف های کثیف شام توی بالکن روی هم انباشته شده... 6بشقاب/6لیوان/ دو تا قابلمه و قاشق و چنگال و...  بر می گردم توی اتاق ... فلاسک چای را می گذارم جلوی در که تا صبح باز بماند! احساس گرما می کنم... دوباره روی تخت دراز می کشم...دلم گرفته و هوا هم گرم است... کولرهای خوابگاه هم هنوز راه نیفتاده تنها امیدم الان نسیم ملایم (ولی نسبتا" گرمی) است که از  بالکن مستقیم به سمت من می وزد! نفس عمیق می کشم و هنوز دلم گرفته ،  بطری آب معدنی که نیمی اش یخ زده است را بر می دارم  و آب خنک قدری از گرمای هوا میکاهد... و  "من امشب بس دلم تنگ است . . . " پ.ن1:هوا اینجا خیلی هم گرم نیست...یعنی واسه آدمای اینجا، الان تقریبا" عادیه... من یه کمی بعضی وقتا سختم میشه چون عادت ندارم... پ.ن2:خوابم نمیاد :( پ.ن3:چقدر سخته بخوای بی صدا تایپ کنی :| پ.ن4:شنبه امتحان تاریخ هنر2 دارم/// هیچی به جز هنر مصر نخوندم در حال حاضر :| پ.ن5:برای ژوژمان تیر ماه، از 20تا فقط یه دونه عکس دارم :| کی اینا رو بگیرم من :((( دلم یه روز بی کاری و با حوصلگی می خواد فقط از صبح برم عکاسی :| پ.ن6: چقد خوبه که شماها هستین :) پ .ن 7 :: به همه ی ماجرا ها این هم اضافه شد !! : دقیقا" بعد از ثبت وبلاگ یکی از بچه ها جیغ زد : سووووووووسک! من در یک حرکت کاماندویی پریدم و لامپ اتاق را روشن کردم، یک سوسک 4/5 سانتی زشت بزرگ پرید رفت نشست رو سقف! اینگونه بود که همه بیدار شده و از اتاق فرار کردیم  خلاصهههه... همه هم از سوسک می ترسیدیم  :((( در اتاقو بستیم بدون بالش ! :"( بدون ملحفه! بدون گوشی :( لپ تاپ منم هویجوری روشن !! :))) !  خلاصه.... تا همین الان که 10ونیم صب باشه ما تو اتاق بغلی رو زمین خوابیده بودیم :))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)