میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب
۲۱
تیر

فراموشی راز بزرگ دختران حوا بود...

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۸
بهمن

نرگس های خشک شده رو از گلدون شیشه ای بیرون میارم

به زنده بودن گلا فکر میکمم

به یه باااغ بزرررگ پر از گل نرگس...

یعنی اولین بار که کسی عمر گلی رو نصفه گذاشت - با چیدنش - کی بود؟

صورتمو میبرم نزدیک و از عطر مست کننده ای که عاشقشم هم هیچ خبری نیس دیگه...

چه خود خواهیم ما!

میام توی رخت خواب

و توی این شب ابری بی مهتاب

به این فکر میکنم که 

به اندازه ی بزرگی یه تاریخ اشتباه کردیم!

 گل های بریده از شاخه

پرنده های توی قفس

ماهی های زندانی توی تنگ شیشه ای

هیج وقت هدیه های خوبی  نبودند...

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۱۹
تیر

همیشه به هر چیزی علاقه داشتم با اینکه براش تلاش کردم اما هرگز نامبروان نبودم شاید استعدادهام با علایقم فرق داشت! یا انتخابهام نادرست بودن.

برای باشگاه کونگ فو رو انتخاب کردم در صورتی که یه دختر باریک و کشیده نبودم. قد بلند بودم اما نه اونقد!تمرین ها همیشه سخت بود و همیشه برای اول شدن تلاش کردم هرچند خیلی اوقات موفق شدم مدال طلا رو به دست بیارم اما خیلی اوقات هم نه. هرگز از اون بازیکن هایی نبودم که تمام مسابقه ها رو با اعتماد به نفس میرن روی تاتامی و تمام طول مسابقه از حریف سرن. بعدش هم ولش کردم و تموم شد.

برای رشته دبیرستان ریاضی رو انتخاب کردم همینطور توش افت کردم و نمره هام کم و زیاد شد تا با معدل نه چندان مناسب دیپلم گرفتم.

وبلاگ نویسی رو شروع کردم اما هرگز نه شاعر پرفکتی شدم نه  روزانه نویس موفقی دوست زیاد پیدا کردم ولی گذرا و هرگز خواننده ی پای ثابتی نداشتم که دائم وبلاگمو چک کنه.

ادبیات نمایشی رو دوس داشتم اما به جاش تلویزیون قبول شدم و نه  نمایشنامه نویس خوبی شدم  نه برنامه ساز خوبی نه انیماتور درجه یکی!

خواستم لاغر شم که به جاش اضافه وزن پیدا کردم و آرزو میکنم برگردم به دورانی که لاغر نبودم ولی اضافه وزن هم نداشتم!!!

دلم می خواست با برنامه و منظم بودم اما هر وقت لیست نوشتم و سعی کردم کارهای عقب مونده ام بیشتر شد

کلا هر راهی رفتم یا نصفه  رها شد یا برعکس شد! چرا درجه یک بودن انقدر سخته. اصلا ممکنه من یه روزی بهترین یه چیزی بشم :|

همیشه هرچی رو دوست داشتم ازم دور شد و هر کاری رو سعی کردم توش بهتر بشم ازش زده شدم ،هرچیزی بهترش رو خواستم همون کمترش رو از دست دادم و  حتی اکثر اوقات کوچکترین چیزاهایی که معمولا همه راحت و بدون دغدغه به  دستش میارن من باید با زور و سختی به دست بیارم.

آخه چرا؟

یه چرای بی خود بی جواب ....

....................................

چند دور پستمو خوندم. شاید یه پست ناشکرانه باشه. بدون نگاه به زیبایی ها و شانس هایی که توی زندگی آوردم.

یه پست با نیمه ی خالی لیوان

خب گاهی هم اینطوریه دیگه. مگه نه

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۲
اسفند

یکی از پرجنب و جوش ترین و اکتیو ترین ماههای سال اسفنده . . .

همه به فکر تهیه ی لیست برنامه ریزی هستند ، حساب کتابای مالی سالیانه شونو بررسی میکنن ، چیزای قدیمی و کهنه و به دردنخور رو از خونه هاشون بیرون میریزن تا چیزهای نویی بخرن ، چیزایی که تمیز نیست میشورن و پاک میکنن ، حتی گاهی تعمیرات وتغییر دکور انجام میدن ، برای خودشون و دیگران خرید میکنن، دونه ی گیاه برای سبزه هفت سین خیس می کنن ، کارای اداریشون رو سروسامون میدن و... و...

توی اسفند هیچکس بیکار نیست. هیچکس کرخت وبی حال نیست

من اسفند رو خیلی دوست دارم

اسفند ماه شاد و  پویاییه ... شاید عید لذت بخش باشه ، ولی روزهای اسفند مثل روزهای عید کش نمیان و مارو چاق!نمیکنن و البته از هم صحبت شدن و معاشرت با کسایی که بهمون حس خوبی نمیدن هم در امانیم!

توی اسفند ما خودمونیم و هرکاری دوس داریم میکنیم ، بعضیا کل خونه رو میریزن بیرون و میشورن و بعضیا هم مثل من فقط یه سرکشی کلی و تمیزکاری جاهایی که لازمه رو انجام میدن!

اسفند ماه لذت بردنه ، لذت قدم زدن توی پیاده روهای شلوغ و نگاه کردن به مغازه های رنگی رنگی و حراج ها ، دیدن بساط عید و ظرفای سفالی  وماهی قرمز ، بازارای هفتگی و ... و...  ودیدن مشغول بودن و جنب و جوش آدما تا رسیدن سال جدید   همش کلی انرژی به آدم تزریق میکنه، انگار که تاریخ انقضای هرکاری وقتی سال نو بشه  میرسه و کارها باید انجام بشن قبل از اینکه تبدیل به کارای پارسال بشن!!!

داشتم اینا رو تایپ می کردم یهو یادم افتاد به کسی که اسفند براش نه تنها لذت بخش نیست بلکه هیزمیه به آتیش ناراحتی و استیصالش...

کسی که توی اسفند به فکر تهیه ی میوه و تنقلات برای مهمونی های عیده و لباس نداشتن بچش و یا حتی بدتر از اون به فکر نبودن خونه ی مناسب و هزینه ی کافی برای چیزای روزمره...

امیدوارم خدا بهمون کمک کنه که چشمامونو باز کنیم اینجور آدما رو ببینیم و کم وزیاد بتونیم دستشونو بگیریم. 

انشالله کسی شب عید محتاج نباشه و شرمنده ی خودش و خانوادش نشه :) 

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۷
بهمن


روزهای عاشقی دنباله دار و مستمرند.
یکی از آن روزها ، روزیست که خسته از سرکار میایی با یک شاخه گل سرخ، روزی که زودتر بیدار شدی برای دم کردن چای،روزی که بوی قورمه سبزی و برنج دم کشیده توی خانه پیچیده، روزی که ملافه های تازه شسته شده روی بند رخت پهن است،روزی که دونفری نشسته بودیم توی کافه و بیرون باران میبارید،روزی که اجازه ندادم ظرف ها را بشویی،روزی که روسری ام را صاف اتو زده ای، روزیست که نشسته ایم کنار هم و دو فنجان چای تازه دم لاهیجان باعطربهارنارنج شیراز یخ میکند ، روزیست که برایم لاک خریده ای، روزیست که دوتایی دست به دست هم حرف میزنیم وپیاده خیابان هارا قدم! یکی از روزهای عشق روزیست که کنار هم روی یک مبل نشسته ایم و پتو پیچ شده فیلم تماشا میکنیم، روزی که شام ساندویچ همبرگرخانگی داریم، روزی که دیر کردی و زنگ میزنم کجایی، روز عشق روزیست که غافلگیرانه سبزی تازه خریده ای، روزی که امتحان دادیم و بعدازآن تا ظهر توی بازاروکیل چرخیدیم، روزی که از حیاط آب و جارو شده بوی خاک نم دار می آید،روزی که یک کاسه بزرگ سالاد درست کردی با نارنج تازه ، روز گرم تابستانی که از بیرون آمدیم و یک پارچ شربت بیدمشک و نسترن خوردیم!
روز عشق هر روز است و کوچکترین کارها وقتی با مهر همراه باشند بزرگترین عاشقانه ها هستند. و هر عاشقانه ای زیباست...
روز عشق توی تقویم هم زیباست! چه برایم خرس عروسکی سه متری بخری، چه یک شاخه گل، چه لوازم ارایشی،شکلات و...
چه برایت ادکلن بخرم،چه کاپشن،چه جوراب و..
عشق است که ارزش هدیه ها را نمایان میکند :)

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)