میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۱ ثبت شده است

۳۱
فروردين
(...)اصلا استعدادی داشته؟ بله! استعدادی بوده اما به جای آن که به کارش بگیرید با آن دکان باز کرده! موضوع این نیست که چه کارهایی کرده، بلکه آنست که چه کارهایی از او برمی آمده.راهی که  انتخاب کرده این بود که به جای آنکه از راه نوشتن زندگی کند، از راه دیگری گذران کرده است (...)فکر کرد قطعا ما را برای کاری که می کنیم ساخته اند. از هر راهی که آدم گذران می کند، استعدادش در همان راه به کار گرفته شده. خودش ، در سراسر زندگی ، نیروی حیاتی فروخته بود و وقتی آدم عواطفش را بیش از حد در کار دخالت نداده باشد در برابر پولی که می گیرد، چیز ارزنده تری ارائه می دهد.به این نکته رسیده  بود....اما همین را هم روی کاغذ نیاورده بود!نه ! این نکته را نمی نویسد. هر چند ارزش نوشتن را دارد.(برف های کلیمانجارو-ارنست همینگوی)پ.ن1: گاهی وقتا به جای خاموشی در جواب ابلهان ، باید زد تو دهنشون!! :))چون آدمی که خیلی ابله باشه، معنی سکوت آدمو نمیفهمه!! پ.ن2: در بحثهای دوطرفه یا نصیحت ها..منطق یعنی مثل من فکر کن!!"هی سعی کن منطقی باشی!"یعنی نظرت رو عوض کن و مطابق با نظر من حرف بزن! یعنی اندیشه ات رو کنار بذار چون چیزی که من می گم درسته!!جالبه ها؟ نه؟!! :)))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۷
فروردين
ساعت دیواری ٍ اتاق خیلی وقت است که روی 2:30 توقف کرده است، خودش هم نمی داند 2 عصر بوده، یا بامداد... روی تخت دراز کشیده و به دیوارهای اتاق خیره شده از پنجره ی روبه روی تخت آفتاب کاملا سرش را پوشانده و او سرش را کمی به سمت چپ چرخانده تا چشمانش اذیت نشوند! تلویزیون روشن است و صدای جدی گوینده ی خبر تنها صدایی است که به گوش می رسد، هرچند او اصلا به صدا توجهی ندارد و در افکارش غوطه ور است... صدای موبایلش لحظه ای او را به خود می آورد, با بی حوصلگی از روی تخت بلند می شود و در حالی که سعی می کند پایش را روی کتاب ها و لباسهایی که روی زمین ریخته نگذارد، به طرف میز تحریرش می رود ، انبوهی از کاغذ ها را کنار می زند و نگاه کردن به صفحه ی موبایل لبخند محوی روی صورتش نقش می بنند... لبه ی تخت می نشیند و چند بار اس ام اس را با خود زمزمه می کند "به حباب نگران لب یک رود قسم و به کوتاهی آن لحظه ی شادی که گذشت، غصه هم می گذرد..آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند"  * این باکس گوشیش را زیر و رو می کند برای پیدا کردن جمله ای که به عنوان جواب بفرستد...اما چیز خاصی به ذهنش نمی رسد... از داخل اتاق برادرش را که یک سال و چند ماه از او بزرگتر است صدا می زند... _ یه لحظه بیا!! گوشیتم وردار بیار ! _هوم؟ یه اس ام اس خوب داری؟! _خوب؟ آره دیگه! از سهراب..شریعتی..کوروش! از این چیزا! _واسچی می خوای؟ _ای بابا! می خوام بفرستم دیگه! _اممممم... حتما از اینا باشه؟ یه جمله دارم نمی دونم از کیه! _بگو ! مهم نیس که..زیرش میزنم شریعتی! _ "به یاد داشت باش امروز طلوع دیگری ندارد" ** _خوبه! اوکی!  جمله را می نویسد و مردد است بین شریعتی و کوروش کدام را انتخاب کند برای نسبت دادن جمله! و در نهایت می نویسد کوروش کبیر ، چون برای پیگیری دور از دسترس تر به نظر می رسد... و بعد...ارسال! گوشی را همانجا زیر تخت می گذارد ، و پشت به پنجره دوباره دراز می کشد... *سهراب/ به اشتباه نوشته بودم سهراب برای اینکه ببینم اولین کسی که بهم گوشزد می کنه کیه..چون پست هم مربوط به همین ماجرا بود..! ;)..شعر از کیوان شاهبداغی هست. اولین کسی هم ک اشاره کرد.. آناهیتا ;) **دانته پ.ن 1 : لینک تکونی تموم شد ! :)) پ.ن2: این پستها رو بخونید! تاریخ بعضیاشون مال زمانیه که نبودم... اما حیفه از دست دادنشون : ورطه ی سیاه بر بهار جان فزا... تو کافه های شلوغ گوش دادن به صدات... سلام نیلوفر ؛ قاب ها و آدم ها پ.ن 3: دوستون دارم...:)))   پ.ن4 : اینم یه ساعتیه واسه پست گذاشتن دیگه!! :دی
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۶
فروردين
سلام سلام سلااااااام! وای چقدر دلم تنگ شده بود..یعنی خیلی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ ! خیلی ! اول از همه سال نوتون مبارک! البته اگه هنوز سالتون نوئه! یه ماه گذشته دیگه سال نوی من اصلا مبارک نبود ! یعنی حداقل یه ماه اولش تا حالا مبارک نبوده!   به اندازه ی ۳۰ سال واسم اتفاقای عجیب غریب و بد افتاده! این سال ۹۱ همچی قدرت نمایی کرده تو زندگیم که دیگه چیزی ازم نمونده!! امیدوارم   ضرب المثل "سالی که نکوست از بهارش پیداست" بی خود باشه!ز و سال ۹۱ کل اتفاقایی که قرار بوده برام بیفته رو به طور mp3 نثارم کرده باشه و بقیه ی سال از این اتفاقای عجیب غریب واسم نیفته!   پ.ن۱ : پست پایینی رو من با گوشی نوشتم ولی هر کاری می کردم تو وبلاگ نمایش داده نمیشد!  آخرشم از عطیه خواستم (تلفنی) که این کارو واسم انجام بده... پ.ن رو فقط عطیه زده بقیش خودم بودم!   پ.ن۲: خدایا مرسی که زندم هنوز! پ.ن۳: کامنتا رو یه دور نگاه کردم..نمی دونم با چه زبونی ازتون تشکر کنم...  بی تعارف خیلی اید... دوستون دارم...زیاددد خیلی زیاااد! پ.ن ۴ : الان می رم کامنتا رو جواب بدم..بعدش به همه شما ا  سر می زنم پ.ن ۵ : یه سری لینکا رو منتقل می کنم وب خودم..ولی اونایی که می خواستم حذف کنمو دیگه نمی حذفم.می ذارم همونجا تو وب اسکای بمونن...  برای خاطره... پ.ن۶: نکنه واقعا از بهارش پیدا باشه؟ پ.ن۷: به زودی پست می ذارم  پ.ن۸ : پست ثابتو پاک کردم! چی بود آخه !!
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۲۳
فروردين
:))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)