گاهی وقتا در قلب انسان ، غم هایی نگفتی و ننوشتنی هست . . .
به مادرم که گوشه ی هال روی مبل لم داده و به پدرم که عینک زده و کتاب میخونه نگاه میکنم و میفهمم که چقدررر زیاااد چقدررررر زیاااااااد دوستشون دارم.
به برادرم که توی همین دو سال قدش از من بلندتر شده و صداش مردونه ، وقتی با تک کت سورمه ای رنگ مردونه اش میاد خونه و میره بیرون نگاه میکنم و میفهمم چقدر دلم براش تنگ میشه.
به یاسین پسرخالم که وقتی به دنیا اومد توی بغلم میگرفتمش و باهاش بازی میکردم نگاه میکنم که اون هم قدش از من بلندتر شده! و میفهمم زمان چقدر زود میگذره.
به پنجره ی اتاقم ، دری که از اتاق به بالکن باز میشه ، به کمد دیواری به کشوی وسایلم ، به میز تحریرم که بی استفاده مونده ، به کامپیوتری که ساعت ها پشتش مینشستم ، به بخاری کوچیک اتاقم و به پرده های حریر پنجره و به تک تک اجزای این اتاق، این خونه ، این خانواده ام ، نگاه میکنم و میفهمم چقدررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر زیاد عاااشقشوووونم
چقدرررررررررررررررررررررررررررررررررررررر دلم براشون تنگ میشه
و بدون اونها زندگی برای من محال و بی معنیه. حتی اگه به بزرگترین آرزوهام هم برسم...
خدایا شکرت که اینجام
امیدوارم روزای دانشگاهم هرچه سریعتر بگذره و برگردم توی این هوای نرم و لطیف و دوست داشتنی
،
وطنم ... زادگاهم ...
کنار عزیز ترین هام. با عزیز ترینم . . .
پی نوشت / یک لحظه بعد از خوندن پست احساس کردم حتما باید اشاره کنم که من قدم 170 سانته و برادر و پسرخاله م یهویی خیلی بلند شدن
سلام دوستای عزیزم
سال نوتون مبارررررررک باشه
انشالله ک سال 1394 براتون خیر و برکت و شادکامی همراهش بیاره
و اسفند سال دیگه با شادی و شعف بعد از گذشت یک سال خووووب و دلچسب پای سفره هفت سین بشینید.
+بلاگفای خر بهم کد نمیده وبلاگ خیلی هاتون اومدم ولی نشد کامنت بذارم...
+فردا . (2فروردین94) داریم میریم رشت :)) دیر جنبیدیم و زودتر از این بلیط گیرمون نیومد.
+امسال دومین عید متاهلیم بود . . . ولی اولین سالی بود که دو نفری تنها بودیم . و به خاطر یه سری اتفاقات پیش اومده توی زمستون، خیلی برامون خاص بود.