میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

۰۸
مهر
فردا مسافرم... میـــــروم و نیمی از دلم را می گذارم توی عطر خاک باران خورده و  کوچه های همیشه خیس اینجا، توی اشک ها و دعاهای مادرم، نگاه پدرم و لبخند برادرم توی "دلم برایت تنگ می شود" هایی که با صداهای مختلف می گذرند از گوش هایم ، و راه قلبم را در پیش می گیرند :) توی تمام زندگی ام که در یک کتابخانه ی کوچک توی اتاق و یک میزتحریر ، یک کیبورد و یک پنجره ی همیشه باز خلاصه میشود.... نیمــــــــی از دلم را میبرم برای آینده های نامعلوم برای تجربه کردن شکست و پیروزی شاید برای آینده برای دوست داشتن تمام قلب های روی زمین... :) فردا مـــ ـــــُــسافـــــــرم :) پ.ن1 : به قول شاعر گفتنی ،،، "جاده اسم منو فر یا ا ا ا ا د می زنه !!! " :)))) پ.ن2:شهر حافظ و سعدی :) من دارم میام! همچی خودتو آماده کن !!! :))) پ.ن3:دوستان فکر میکنم برای جابه جایی و این حرفا نت اومدنم یه هفته ای طول بکشه،،،  :) شایدم زودتر پ.ن4: دوستون دارم :)))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۳
مهر
ساعت نزدیک 3 شب، چشمهایم را میبندم و مثل همیشه،،، رویاها از دور ترین جای اندیشه ام، می آیند  می ایستند همان گوشه ی تختم و بی وقفه می رقصند! همیشه ساعتی قبل از خواب،نگاهشان می کنم  و لبخند میزنم! :) زیرلب می گویم، وقتی نباشم اینجا... غرق می شوم توی رقصشان و نوای بارانی که خود را می کوبد توی سکوت کوچه... خوابم نمی برد با این همه هیاهو! پنجره را باز می کنم و قطره های باران می ریزند روی صورتم! لبخند میزنم، توی گوشم می گویند: " مثل ما، پناه بیاور به کوچه ی خیس و مثل رویاهایت برقـص ! " تا کمر از پنجره بیرون میروم و خیس می شویم! :) خودم...افکارم..رویاهایم! صبح که بیدار میشوم و به باران سلام می کنم! اشاره می کند بیا! از اتاقم می روم بیرون و پله ها را دو تا یکی میپرم تا برسم توی هال و بعد حیاط... با باران می خوانم و چرخ می زنم توی حیاط ! :) چند دقیقه ی ای که می گذرد، مادر پنجره را باز می کند و صدا می زند: "بیا تو...خیس شدی ! سرما می خوری !" باران می گوید: نرو ! داد می زنم : "زیر باران باید رفت !!"* دوباره میگوید: بسه دیگه..هرچی زیر بارون بودی بسه! بیا بالا ! باران دوباره می گوید: بمان :) و من دوباره چرخ می زنم و می خوانم : "وای، باران باران شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور، وای، باران باران..!"** می شناسد مرا مادرم! سری تکان می دهد و میگوید : "دیوونه تر از تو کیه؟ " باران داد میزند: "مــــــــــــن" من می گویم: "باروووووووووووووووووووون !" *سهراب **حمید مصدق پ.ن: از دیشب تا بعد از ظهر ، اینجا یه بارووووون حسابی دیوونه بارید :) مدرسه ها به خاطر شدت بارون امروز تعطیل بودن! حتی دبیرستان ها :) پ.ن2:دوستون دارم :)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)
۰۲
مهر
تظاهر می‌کنم که ترسیده‌ام تظاهر می‌کنم به بُن‌بَست رسیده‌ام... تظاهر می‌کنم که پیر، که خسته، که بی‌حواس! پَرت می‌روم که عده‌ای خیال کنند امید ماندنم در سر نیست یا لااقل ... علاقه به رفتنم را حرفی، چیزی،چراغی ...! دستم به قلم نمی‌رود کلماتم کناره گرفته‌اند و سکوت ... سایه‌اش سنگین است، و خلوتی که گاه یادم می‌رود خانه‌ی خودِ من است. از اعتمادِ کاملِ پَرده به باد بیزارم... از خیانتِ همهمه به خاموشی از دیو...و از شنیدن، از دیوار... برای من  دوست داشتن آخرین دلیلِ دانایی‌ست اما هوا همیشه آفتابی نیست عشق همیشه علامتِ رستگاری نیست... و من گاهی اوقات مجبورم به آرامشِ عمیقِ سنگ حسادت کنم چقدر خیالش آسوده است چقدر تحملِ سکوتش طولانی‌ست چقـــــدر ... نباید کسی بفهمد دل و دستِ این خسته‌ی خراب از خوابِ زندگی می‌لرزد. باید تظاهر کنم حالم خوب است راحت‌ام، راضی‌ام، رها ... راهی نیست... مجبورم! باید به اعتمادِ آسوده‌ی سایه به آفتاب برگردم."سید علی صالحی"پ.ن: زندگی خوابگاهی هفته ی بعد شروع میشه :)پ.ن2:دوستون دارم دوستای حقیقی من :))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)