صدایی می آید!
جمعه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۰، ۰۸:۲۰ ق.ظ
خوب که گوش کنی میشنوی
صدای پای مرگ را در التهاب خاموش کردن ذهنت!
در خواهش قلبت به هنگام له شدن!
در هنگامی که آسوده سر چشمانت را برای خواب می بندی
و فکر می کنی با خودت..
(وای من چقدر خوشبختم)
آسوده می خوابی و خواب رویا هایت را میبینی
بی خبر از رویای پرپر شده ی همزاد راههای نزدیک
بی خبر از نزدیکی هبوط تمام ستاره ها به زمین!
گوش کن.... به جای صدای آرزوهایت...به جای بغض پرالتهاب پس زده ات
گوش کن به صدای خاموشی که افول تو را فریاد می زند!
نکند نمیشنوی؟؟
نفس های مرگ...نفس های لعنت فرشتگان سخت به تو نزدیکند!
به تو! به من!
به مایی که قدم زدن به روی اجساد زندگی رابرای زنده ماندن انتخاب کرده ایم!
نه تو بدبختی!
من بدبختم!
بدبختیم که خیال خوشبختی داریم و شب ها آسوده چشمانمان را می بندیم...
بی توجه به کسی که روزی در تاکسی و اتوبوس هم مسیرمان بود
بی توجه به انسان
خو گرفته با مرگ!
سالهاست خوابیده ایم...
نخوابیده ایم نه!
خود را به خواب زده ایم...
این زندگی بوی مرگ می دهد... بشنو!
نگاه کن
رد پای مرگ تک تک هجاهای زندگیمان را ذره ذره می سازد!
- ۹۰/۰۳/۱۳