راهی نیست، باید برویم
جمعه, ۲۹ بهمن ۱۳۸۹، ۰۲:۳۸ ب.ظ
به چه میخندی پستهی پاییزی؟
به زودی آن خبر سهمگین
به باغ بیآفتاب این ناحیه خواهد رسید.
خیلی وقت است
که نطفهی نی را
به زهدانِ بیشه کُشتهاند.
باورت اگر نمیشود
نگاه کن
دُرناها دارند بیخواب و بیدرخت
رو به مزارِ ماه میگریزند.
اینجا ماندنِ ما بیفایده است،
من فانوس را برمیدارم
تو هم کبریت را فراموش نکن!
سید علی صالحی
پ.ن1: اصلا نوشتنم نمیاد... ولی این شعر به نظرم فوق العاده است... دوست دارم نظرتونو راجع بهش بدونم...
شاید گاهی اوقات بازم شعرهای علی صالحی رو گذاشتم...
پ.ن2: از این به بعد این وبلاگ هفته ای یکبار به روز میشه... هفته ای یکبار هم میام پیشتون توی خونه های وبلاگی شما... دلم واستون تنگ میشه... خیلی... ولی چه کنم... واقعا وقتش نیست... کامنتهاتون رو میخونم... اما جواباش میمونه هفته ای یکبار.... امیدوارم منو ببخشید.
پ.ن3: گریه بر هر درد بی درمان دواست!!!
حالم خیلی بهتره... از همه ی شما به خاطر هم دردی های صمیمانه تون ممنونم
- ۸۹/۱۱/۲۹