گذر زمان
چهارشنبه, ۲۹ دی ۱۳۸۹، ۱۲:۰۴ ب.ظ
بی صدا می رفت...
تا اینکه صدای قدم های جاودانه اش را در قابی زندانی کردند...
هیچ کس نمی دانست پایانش کجاست...
و هیچ کس نمیدانست به کجا میرود...
بی آنکه نگاهی به پشت سرش بیندازد
به آسانی همه چیز را می بلعد...
خاطره ها را، آرزو ها را، رؤیاها را و تمامی قدم های عابران...
همه میگویند:
"باید آنرا تسخیر خود کنیم...!"
غافل از اینکه او در عین خروش و تکاپو،
به آرامی در دستانشان می خرامد...
گاهی اشک می ریزد... و گاهی می خندد...
بعضی به او لقب "طلا" دادند...
اما به آسانی دورش میریزند...
بعضی هدفشان به چگ آوردنش است...
غافل از اینکه تلفش میکنند...
و او گاهی ناگهان از دست انسانی پر میکشد...
و هنوز هم در حال رفتن است...
و گذشتن...
تنها رد پایی که شاید از خود بگذارد...
شاید همین صدای پای آشناست...
تیک...تاک...
تکرار قصه ی انسانهایی،
که بودند...هستند... و خواهند بود...
....
تبریک نوشت: خیلی خوشحالم... ایران3 امارات 0. مثل این که امثال ما واقعا یه تیم ملی فوتبال داریم...
به همتون تبریک میگم
پ.ن: قالب وبلاگمو خیلی دوست داشتم اما چون تیره بود، خوندن مطالب سخت بود، دیگه اینکه سنگین بود و وبلاگ خیلی دیر باز میشد (طبق نظرات بعضی از دوستان)
واسه همین یه قالب ساده و روشن گذاشتم... امیدوارم خوب باشه، از پیشنهادها و انتقادهاتون ممنونم.
- ۸۹/۱۰/۲۹