[عنوان ندارد]
جمعه, ۱۰ دی ۱۳۸۹، ۰۹:۱۷ ق.ظ
سلام دوستای خوبم
می خواستم امروز یه شعر واستون بذارم که یه sms از دوستم واسم اومد.
چون جالب بود تصمیم گرفتم اون رو بذارم. امیدوارم مثل من براتون جالب باشه و تکراری هم نباشه:
" پس از مدت ها باران میبارید و شیشه های کثیف پنجره ها و هوای دود گرفته شهر ها را میشست...
دختر پنج ساله ای با تعجب پنجره خانه شان را باز کرد ، سرش را به سوی آسمان گرفت و گفت:
"خدایا! گریه نکن، بالاخره درست میشه...!!"
........
پ.ن : دوستان عزیز چون من یکشنبه امتحان دیفرانسیل دارم، شنبه نمی تونم نظرات رو تایید کنم یا به وبلاگ شما عزیزان سر بزنم.
1.اگر نظری دارین یا می خواین خبر آپ کردنتون رو بهم بدین حتما این کار و بکنین، روز یکشنبه بعد از امتحانم به همه ی شما دوستان خوبم جواب میدم.
2.واسم دعا کنین امروز هیچی نخوندم
- ۸۹/۱۰/۱۰