میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

تنگ ماهی

پنجشنبه, ۲ دی ۱۳۸۹، ۱۲:۴۳ ب.ظ
غمی سنگین آرام در وجودم می پیچد در حالی که صدای پایش را می شنوم و بغضی عمیق در گلویم جا خوش کرده... و من وانمود می کنم به شادی با لبخندی خشک که بر لب دارم و چشمانی خشک که خیره به دنیا می نگرند... آهنگی شوم در کلامم موج می زند و سایه ی سیاهی دلم را تسخیر کرده است. با این حال خودم را فریب می دهم و فکر می کنم که غم ها در فاصله ای دور اند... بسیار دور تر از من... هر صبح که به سقف اتاقم خیره می شوم و هر روز که لباس سنگین روزگار را می پوشم و هر شب که در پی صدایی با ماه هم آوا می شوم... به خود می گویم که حال من بهتر از این نخواهد شد... اما صدایی در گوشم می پیچد که فریاد میزند: اشک بریز... و من اجازه نمی دهم که چشمانم گریه کنند...با اینکه دلم میگرید و صدایم می لرزد... و بغضی روز به روز چون غده ای در گلویم بدخیم تر میشود... و کسی مرا نمی شنود و نخواهد شنید... در این شلوغی و ابهام روزمره هرچه بیشتر فریاد می زنم انگار ساکت تر می شوم... حال و هوای روزگار چون اقیانوسی مرا دربر گرفته است اما من همچون یک ماهی ام که آب را گم کرده است و او را درون تنگی انداخته اند تا به او بفهمانند که باید زنده بماند... و او هرچه خود را به دیوار می کوبد سودی ندارد... و او عاقبت وانمود می کند که می توان نفس کشید... در حالی که لحظه به لحظه مرگ به او نزدیکتر میشود... و او هرچه بیشتر تقلا میکند خاموش تر می شود... و می داند که مرگ بالای سرش به او لبخند می زند... اما او همچنان می کوشد و بالا و پایین می پرد تا لحظه ای که نفسی برایش نماند اما هرگز اشک نخواهد ریخت و به شکست اعتراف نخواهد کرد و هنگام مرگش همه ی قاتلانش برایش اشک خواهند ریخت در حالی که او را شماتت می کنند و به هم میگویند: "او نتوانست"
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)