میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

توهم

پنجشنبه, ۲۰ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۴۵ ب.ظ

الان که در حال نوشتن هستم ، واقعا مطمئن نیستم که این نوشته رو بعد از اتمامش ، پاک میکنم یاثبت؟

توانایی نوشتن و حرف زدن چیزیه که هرکسی نداره، البته امروز هرکسی هرجوری میتونه هرچیزی میخواد توی یه وبلاگ یا یه صفحه از یه شبکه ی اجتماعی خودش منتشر کنه. اما خب در واقع نه هرچیزی رو!

قبلنا فکر میکردم من یه رسالتی دارم که باید انجامش بدم و خیلی میفهمم و خیلی خوشگل مینویسم!

وقتی یکی برام کامنت میذاشت وای عزیزم چقدر قشنگ نوشتی، براش مینوشتم  :لطف داری عزیزم!

یا وقتی یکی میگفت یه روزی تو یه نویسنده ی بزرگ میشی لبخند میزدم و میگفتم نه اینطورام نیست بابا!

ولی توی دلم حرفشو باور میکردم و به قول یکی "بادکنک میشدم و میرفتم هوا. یوهو ! "

ولی خب در واقع این بادکنک شدن بیخود بود.

بچه بودم! با اینکه فکر میکردم بچه نیستم و اگه یکی بهم میگفت بچه میگفتم عقل به سال نیست وفلان!

در حالی که خودم خیلی بی عقل تر از این حرفا بودم! یه مدتی فاز دپ برداشته بودم! که چی؟

من باید غمگین باشم چون بچه ها در دنیا گرسنه ان!

نمیگم بد بود ولی خیلی مضحک بود! 

وقتی یه مستند درباره ی افریقا یا گرسنگی در دنیا پخش میشه ما میشینیم نگاه میکنیم و ناراحت میشیم. واقعا ناراحت میشیم! 

ولی این باعث نمیشه که در حین اون مستنده یه پاکت چیپس نخوریم!

دلمون میسوزه وبعدش فراموش میکنم .

شاید بعد از اون مثلا یه چیزی هم توی ف.بوکم بنویسم وفکرمو مشغول کنه ولی باعث نمیشه تا یه هفته شعر غمگین بخونم مثلا! یا حموم نرم! یا لاک نزنم. یا شالمو با لباسم ست نکنم یا موقع بیرون رفتن ، کفشمو به دقت تمیز نکنم!

پس چرا موقع حرف زدن نباید عادی باشم؟ اون موقع اینو نمیدونستم!

یه مدتی پشت کنکور بودم و در حالی که به راحتی توی یکی از رشته های ریاضی قبول میشدم، توهم زده بودم که ای واااای من اصلا روحیه م هنریه و این چیزا .... و با خودم فکر میکردم که wow ! عجب کار بزرگی دارم میکنم من ! که با اینکه میتونم برم دانشگاه ولی یه سال صبر کردم!

بعدش که رتبم اومد کلی مسرور و مشعوف بودم که اوه خدا! من رتبم شده 200! عالیه!

چقدر محشره! من هرجا بخوام میرم دانشگاه! ولی در واقع اکثر رشته ها نیمه متمرکز بودن و من چیزی بلد نبودم. واقعا نبودم! 

4-5 تا انتخاب کردم! دقیقا یادم نیست ولی همین حدود بود.چون نه چیزی غیر از اونا علاقه داشتم و نه بلد بودم. مثلا عکاسی و طراحی فرش یا مکتب هنری نمیدونم چی چی به چه درد من میخورد؟

فقط اونایی رو انتخاب کردم که همه شو واقعا" علاقه داشتم برم! دیووونه ی رادیو بودم و در کل تی وی هم دوس داشتم . هی بدک نبود.عاشق تئاتر بودم که انتخاب اولم بود.

و الان خوشحالم که مرحله ی دوم ادبیات نمایشی هنرهای زیبا رو قبول نشدم!

اون موقع از رشتم چندان راضی نبودم. ولی دوسش داشتم

"تلویزیون و هنرهای دیجیتالی" واحداش متنوع بود. جذاب بود. هست البته

بوم

رفتم یه شهر دیگه و تازه فهمیدم زندگی ینی چی؟!

توی دانشگاه که بودم فهمیدم همه میان دانشگاه! همههههه میان و هیچ ربطی نداره که رتبه شون چی باشه!

 

یارویی که رتبش 9000 بوده و همکلاسی تو شده ممکنه از تو همه ی نمره هاش بهتر بشه. 

کجاشو دیدی؟

توی خوابگاه مجبوری خیلی آدمای از خود راضی و در عین حال کله پوک رو تحمل کنی.

وبعد از مدتی میفهمی بابا خودت هم هیچ فرقی با اونا نداشتی و نداری

سعی میکنی کتاب بخونی بجنگی اطلاعاتتو افزایش بدی /

بعد توی همون لحظه که دوباره اون حالت توهمی احمقانه داره میاد که هی دختر چقد تو میفهمی! تازه بوم!

یه اتفاقی دوباره میفته که متوجه میشی نه بابا . کوتاه بیا !تو هیچی نفهمیدی توی زندگیت!

روزا گذشت/ عادت کردم/ تغییر کردم/

نمیگم معمولی شدم چون از همون اول من معمولی بودم/ فقط توهم زده بودم همین و بس!

چرا؟ چون آگاه نبودم/ الانم آگاه نیستم ولی خب اگه درصد بگیریم آگاهیم بیشتره.

الان بعضی از پستای قبلیم که خیلی هم براشون زحمت کشیده بودم وقتی توی وبلاگم میخونم خندم میگیره.

خب شاید یه روزی هم اینو بخونم و بخندم.

ولی چیزی که اذیتم میکنه الان کلی آدم توی همون سن و سال توهمیه من هست که دقیقا مثه اون وقتای من توهم زدن و فک میکنن چه خبره !

خب من کاش میتونستم بهشون بفهمونم که دوست عزیز. تو هیچی نیستی!

تو همون عوامی هستی که هی توی جملاتت میگی عوام عوام!

تو فقط یه دختر/پسر هستی که داری دچار بلوغ فکری میشی همین!

کاش یکی بود که این حرفا رو اون موقع ها بهم میگفت که انقد توی توهم نباشم!

البته الان از انتخابای زمان متوهمیم مثه همون کنکور ناراضی نیستم. اتفاقا"بعضیاش کارای درستی بودن.

ولی اگه فکرم باز تر بود خیلی از اون دوران لذت بیشتری میبردم.

کاش میشد یه دوره ای کلاسی کتابی چیزی بود تا میشد به متوهمای عالم از جمله خودم فهموند که عزیزم قربونت برم. کمتر توهم بزن و هرکاری بلدی انجام بده.

چیزی وجود نداره که تو بخاطرش تیپ فلسفی برداری!همینه ! و دیگه هیچی!

خدا همه رو به راه راست هدایت کنه. آمین!

  • خانوم ِ میــــم (محدثه)