مشــــــــکوووک...
همین که ایستادم جلوی دستگاه یه مرد میانسال با یه لهجه ی عجیب که نمیدونستم مال کجاس با لباسا و حالت روستایی اومد جلو و صدام زد. یه مرد خیلی پیری هم باهاش بود.
با کلی توضیحات ازم خواست که چون بانک بستس ، یه مقدار پول بریزم به حسابش و اون بهم نقد بده!
منم اول پولا رو گرفتم و ده بار شمردم و چک کردم و اونم هی با همون لهجش توضیح میداد که بانکا بستس و توی یه شهر غریب گیر افتاده و...
یه گوشی نوکیا زغالی هم داشت که توی این فاصله چند بار زنگ خورد و هی به اون طرف میگفت اره الان پول میاد تو کارتم یه خانوم محترمی زحمت کشیدن دارن مشکلو حل میکنن و این حرفا !
خلاصه پولا رو گرفتم و کارت به کارت کردم براش و رفتم.
این چیز عجیبی نبود ، ولی نکته ای که وقتی اومدم خونه و بهش فکر میکردم این بود که از لحظه ی اولی که اون مرد اومد و ازم خواست براش پول بریزم،
همش فکر میکردم کلاهبرداره !
دائم این توی ذهنم بود که این لباسا و لهجه و گوشی تلفن یه جور نقش بازی کردنه و اینا میخوان از کارت بانکی من سوئ استفاده کنن!!
کلی طفره رفتم و اول پولو خواستم! (چقد زشت ) بعد دائم پولا رو نگاه میکردم ! با خودم گفتم ممکنه اینا بخوان من 200هزار پول بریزم تو حسابشون بعد 200 هزار پول تقلبی به من بدن!
اگه 5 نفر در روز حاضر بشن این کارو براشون انجام بدن اینا یک میلیون در روز درآمد دارن و کلی از این فلسفه بافیا!
ولی پولا مشکلی نداشت و کارت به کارت کردم و اونا هم تشکر کردن کلی و رفتن!
بعدش از خودم خیلی خجالت کشیدم!
از این رفتارو فکر خودم هم خیلی تعجب کردم.
به خودم گفتم واقعا" چی شده که ماها انقدر به اطرافیانمون و به آدمهای ناشناس بی اعتماد شدیم؟
چرا اونا از نظر من آدمای مشکوکی بودن؟
واقعا اونقدر که فکر میکنیم کلاهبرداری زیاد شده؟
احساس بدی از طرز فکر و رفتار دیروزم دارم!
- ۹۳/۰۷/۲۱