تو خودت قند و نباتی !
امروز با علی بعد از کلاس 5:30 تا 7:30 غروب راهی ِ نونوایی سنگکی (پُل باغ صفا) شیراز شدیم . این نونوایی هم به دانشگاهمون نزدیکه و هم اینکه هنوز نون ِ سنگکو سنتی روی سنگریزه و کوره قدیمی میپزه و آردش هم خوبه. برای ما که نون زیاد میخریم و فریز میکنیم بهترین کیفیت رو داره و متاسفانه خیلی معروفه !! میگم متاسفانه چون حداقل باید یک ساعت تمام توی صف باشی ! تازه زمان عادی که خیلی شلوغ نباشه . . .
اما امروز این زمان یک ساعت و خورده ای برای ما خیلی زود گذشت. اون هم به واسطه ی یک اتفاق جالب !
یه پیرمرد بانمک ِ های کلاس! با کت و شلوار اتو کشیده اومده بود نونوایی . ما پشت سرش ایستادیم وقتی مارو دید که باهم حرف میزدیم پرسید خواهر برادرین ؟ :)) گفتیم نه زن و شوهریم. گفت چه بهتر !
و شروع کرد صحبت های خوشمزه کردن ! از زمان قدیم و کارش وخونه ی سازمانی که به محض استخدام دولتی به جوونها میدادن و اینکه چقدر زندگی راحت تر بوده و پول ارزش داشته و ... پسرش که فوق لیسانس داره و رفته اروپا و اینکه فقط همین نونوایی توی شیراز خوبه ! گوشی خوب نیست کتاب خوبه ! کار اون وقتا خیلی زیاد بود و زمان جوونیش چند تا آپشن داشتن که بینشون انتخاب میکردن برای کار ولی الان همه دربه در دنبال هرکاری هستند، تغذیه ی سالم اون موقع ! تنقلاتشون که آجیل و خرما بوده و چیزایی مثه این.
خیلی دوسش داشتم و تمام مدت که در حال صحبت کردن بود ، توی ذهنم بود که حتما بیام و ازش بنویسم.
خیلی با لحن خوشمزه! ای صحبت میکرد. با اینکه خیلی پیر بود صورتش خیلی خوب مونده بود و سرحال بود.
وقتی 2 تا نون سنگکش رو گرفت از آقایی که نونها رو تحویل میداد خواست که بهش پلاستیک بده ولی آقاهه گفت که تموم شده و از مارکت بغلی بخره. پیرمردِ های کلاس و خوش صحبت ماهم رفت و برای خودش پلاستیک خرید. دو تا شکلات هم دستش بود که یکیشو داد به من یکیشو به علی ^__^
انقد اون شکلات برای من عزیز بود که فکر کنم همیشه یادگاری نگهش دارم.
به یاد پیرمرد خوش صحبت ِ شیک پوش ِ تنهایی که با یه زوجی که اصلا نمیشناختشون یک ساعت رو با خاطرات و حرفای خیلی شیرینش سهیم شد.
امیدوارم باز هم ببینمش .
- ۹۴/۰۸/۰۴