میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

دلم گرفته ای دوســــت ! :))

پنجشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۲، ۱۰:۲۳ ب.ظ
دلم که بگیرد ،  گرفته! دلم که بگیرد گرفته و با هیچ چیز باز نمیشود  ! با هیچ کاری . . .  آن هم اگر گرفتگی اش با تنگ شدن قاطی شده باشد! این جور وقت ها هر کاری می کنم که هواسم را این طرف و آن طرف پرت کنم، نمی شود که نمیـــشًود ! حتی  اگر عصر از خوابگاه بزنم بیرون، با یک دوست خیلی خاص/خوب/ ودوست داشتنی قدم بزنم وفال حافظ   بخرم! مدت زیادی را در آشپزخانه صرف درست کردن خورش قیمه کنم!  یک داستان کوتاه از بورخس بخوانم، پاورپوینت تاریخ هنر را برای تحویل روز شنبه، سر جلسه ی امتحان کامل کنم، مطالعه ی بخش هنر مصر را تمام کنم، دو-سه تا انیمیشن کوتاه نگاه کنم یا در  تاریکی اتاق شش نفره ، وقتی پنج تا آدم دیگر در اطرافم خواب هستند، روی تخت ، توی اینترنت  بچرخم و شکلات تلخ 95% بخورم ، ، ، و یا هرکار مسخره، بامزه و یا روتین دیگری هم که انجام دهم، باز هم کنارش دلم گرفته . . . غروب به مادرم زنگ زدم ... و نشد که بگویم دلم گرفته !  فقط پرسیدم : "برای قیمه باید لپه رو اول جدا بپزمش ؟ ! " دلم هوای یک چیز خیلی خاص کرده! یک کار خیلی خاص !  یک چیز خیلی خاص هیجان انگیز . . . :| ولی نمی دانم چه چیزی ؟  خوابم نمی برد... امنصفه شب ! ساعت حدود 3 / توی اتاقی که همه خوابیده اند،  انگشتهایم را آرام آرام و بدون سروصدا روی کیبورد می لغزانم... دلم گرفته وصدای نفس های آرام و آسوده ی  میترا-الهه- سعیده-مریم ومریم! یک جور حس خاص و  عجیبی را به من می دهد که بیشتر دلم می گیرد! در بالکن نیمه باز است...  میروم بیرون ، چند دقیقه ستاره ها را تماشا می کنم... نفس عمیق می کشم ... ظرف های کثیف شام توی بالکن روی هم انباشته شده... 6بشقاب/6لیوان/ دو تا قابلمه و قاشق و چنگال و...  بر می گردم توی اتاق ... فلاسک چای را می گذارم جلوی در که تا صبح باز بماند! احساس گرما می کنم... دوباره روی تخت دراز می کشم...دلم گرفته و هوا هم گرم است... کولرهای خوابگاه هم هنوز راه نیفتاده تنها امیدم الان نسیم ملایم (ولی نسبتا" گرمی) است که از  بالکن مستقیم به سمت من می وزد! نفس عمیق می کشم و هنوز دلم گرفته ،  بطری آب معدنی که نیمی اش یخ زده است را بر می دارم  و آب خنک قدری از گرمای هوا میکاهد... و  "من امشب بس دلم تنگ است . . . " پ.ن1:هوا اینجا خیلی هم گرم نیست...یعنی واسه آدمای اینجا، الان تقریبا" عادیه... من یه کمی بعضی وقتا سختم میشه چون عادت ندارم... پ.ن2:خوابم نمیاد :( پ.ن3:چقدر سخته بخوای بی صدا تایپ کنی :| پ.ن4:شنبه امتحان تاریخ هنر2 دارم/// هیچی به جز هنر مصر نخوندم در حال حاضر :| پ.ن5:برای ژوژمان تیر ماه، از 20تا فقط یه دونه عکس دارم :| کی اینا رو بگیرم من :((( دلم یه روز بی کاری و با حوصلگی می خواد فقط از صبح برم عکاسی :| پ.ن6: چقد خوبه که شماها هستین :) پ .ن 7 :: به همه ی ماجرا ها این هم اضافه شد !! : دقیقا" بعد از ثبت وبلاگ یکی از بچه ها جیغ زد : سووووووووسک! من در یک حرکت کاماندویی پریدم و لامپ اتاق را روشن کردم، یک سوسک 4/5 سانتی زشت بزرگ پرید رفت نشست رو سقف! اینگونه بود که همه بیدار شده و از اتاق فرار کردیم  خلاصهههه... همه هم از سوسک می ترسیدیم  :((( در اتاقو بستیم بدون بالش ! :"( بدون ملحفه! بدون گوشی :( لپ تاپ منم هویجوری روشن !! :))) !  خلاصه.... تا همین الان که 10ونیم صب باشه ما تو اتاق بغلی رو زمین خوابیده بودیم :))
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)