میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

باران ٍ دیوانـــــه !

دوشنبه, ۳ مهر ۱۳۹۱، ۰۱:۴۳ ب.ظ
ساعت نزدیک 3 شب، چشمهایم را میبندم و مثل همیشه،،، رویاها از دور ترین جای اندیشه ام، می آیند  می ایستند همان گوشه ی تختم و بی وقفه می رقصند! همیشه ساعتی قبل از خواب،نگاهشان می کنم  و لبخند میزنم! :) زیرلب می گویم، وقتی نباشم اینجا... غرق می شوم توی رقصشان و نوای بارانی که خود را می کوبد توی سکوت کوچه... خوابم نمی برد با این همه هیاهو! پنجره را باز می کنم و قطره های باران می ریزند روی صورتم! لبخند میزنم، توی گوشم می گویند: " مثل ما، پناه بیاور به کوچه ی خیس و مثل رویاهایت برقـص ! " تا کمر از پنجره بیرون میروم و خیس می شویم! :) خودم...افکارم..رویاهایم! صبح که بیدار میشوم و به باران سلام می کنم! اشاره می کند بیا! از اتاقم می روم بیرون و پله ها را دو تا یکی میپرم تا برسم توی هال و بعد حیاط... با باران می خوانم و چرخ می زنم توی حیاط ! :) چند دقیقه ی ای که می گذرد، مادر پنجره را باز می کند و صدا می زند: "بیا تو...خیس شدی ! سرما می خوری !" باران می گوید: نرو ! داد می زنم : "زیر باران باید رفت !!"* دوباره میگوید: بسه دیگه..هرچی زیر بارون بودی بسه! بیا بالا ! باران دوباره می گوید: بمان :) و من دوباره چرخ می زنم و می خوانم : "وای، باران باران شیشه ی پنجره را باران شست. از دل من اما، چه کسی نقش تو را خواهد شست؟ آسمان سربی رنگ، من درون قفس سرد اتاقم دلتنگ. می پرد مرغ نگاهم تا دور، وای، باران باران..!"** می شناسد مرا مادرم! سری تکان می دهد و میگوید : "دیوونه تر از تو کیه؟ " باران داد میزند: "مــــــــــــن" من می گویم: "باروووووووووووووووووووون !" *سهراب **حمید مصدق پ.ن: از دیشب تا بعد از ظهر ، اینجا یه بارووووون حسابی دیوونه بارید :) مدرسه ها به خاطر شدت بارون امروز تعطیل بودن! حتی دبیرستان ها :) پ.ن2:دوستون دارم :)
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)