میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

خدایا سلام...

جمعه, ۲۹ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۶:۱۶ ب.ظ
میزنم پک به طعم سیگارم  تا از آتش تراوشی بکنم  مسئله باز کاملن شخصیست دوست دارم که خودکشی بکنم ماهی قلب را همان بهتر  که به دندان کوسه ای بدهم دوست دارم به جای لبهایت  به لب مرگ بوسه ای بدهم مثل دریاچه ای که خشکیده دوست دارم ترک ترک باشم دوست دارم که با شتاب تمام  راهی مقصد دَرک باشم به جهنم که شعر من تلخ است دوست دارم همیشه بد باشم من چرا؟ ... من چرا فقط باید  آنکسی که نمی رسد باشم؟ "مست کردم و راست می گویم دل من هر چه خاست می گویم" تو که از بنده ات نمی ترسی  زود پایین بیا اگر مردی به تمام خداییت سوگند کفر من را خودت در آوردی تو اگر پیش من نمی آیی من می آیم سراغ تو بالا مثل تو نیستم ...فقط حرفی! این رگ ، این تیغ ، می زنم حالا دو سه ساعت، فقط دو سه ساعت تا به سوی تو باز برگردم ای خدا را چه دیده ای، شاید زیر پای خودم له ات کردم! رگ زد و روی تخت خود گم شد لرز افتاد در همه بدنش گیج شد ، گیج شد و خابش برد  عرق مرگ، شعر ِ روی تنش . . و خدا با قطار صبح آمد و خدا  . . . . با قطار صبح آمد شکل پیچیده ای که ساده شد و... زود ماشین گرفت و بعد از آن  جلوی خانه اش پیاده شد و... وارد خانه شد به آرامی  پسرک لحظه های سختش بود چشم در باز ماند از حیرت  که خدا در کنار تختش بود قدمش آنقدر معطر که...  خانه را غرق بوی نرگس کرد دست او را گرفت در دستش و جوان چیز تازه ای حس کرد اشک در چشمهای او لغزید بندۀ خویش را صدا می کرد هیچکس را نداشت ، تنها بود زیر لب هی خدا خدا می کرد توی خاب پسر سرش را برد شکل کابوس را بهم می زد لحظه ای بعد در خیابانی دست در دست او قدم می زد... آخر قصه می شود معلوم عشق و نفرت همیشه هم دستند. ... دو فرشته کنار تخت پسر زخم او را به بوسه می بستند ظهر خورشید خانه را پر کرد موج هم آن میان تلاطم داشت خانه اش غرق بوی نرگس بود  و جوان زیر لب تبسم داشت نادر ختایی  خداوند بینهایت است و لا مکان و بی زمان ، اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید.  (ملاصدرا) *توی شعر غلط تایپی نیست/ آقای ختایی چیزایی ک خونده نمیشن نمی نویسنن، و برعکس ;) ،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،، خدایا سلامدلیل لحظه های بودنم سلامسر تا پا سکوتم سلامسر تا پا سکوتی که تنها تو هیاهویش را میدانیبا این قفلی که به دهانم زده اممنحرف نمی زنممطابق میل رفتار می کنمتمام امنیت تمام بودن مناین تمام مندر مقابل تمام توگوش به زنک حرف های توبا من حرف بزنخدایاسلام"شهاب نادری"،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،پ.ن: امشب دلم گرفته.... همینجوری..بی خودی...شایدم بی خود نباشه! ولی گرفته :(پ.ن 2: این دو تا شعرو دوس دارم..حسشون یه جور خاصیه... حسشونو دوس دارم :))پ.ن 3: دوستون دارم..زیاااد :)))پ.ن4:وقتی دلم میگیره آهنگ وبمو دوس دارم... بعدا" نوشت: سپیده  میگه محدثه سالن گرم بود داشتی هی خودتو باد می زدی؟ :)دوربین شبکه ی 5 ظاهرا" بین اون همه آدم قیافه ی رو به موت من براش جالب بوده :| به این میگن تههههههه شانس :p
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)