میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

میــــــــــــــــــم

نوشته های خانوم ِ میم

سلام.

این یک وبلاگ شخصیه که ممکنه هر مطلبی با هرموضوعی رو توش ببینید!

برای توضیحات بیشتر متونید به قسمت "درباره ی من" بالای وبلاگ مراجعه کنین.

خوش اومدین :)

بایگانی
آخرین مطالب

چه گویم که نا گفتنم بهتر است!

پنجشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۰، ۰۲:۲۹ ب.ظ
سلام یادم میاد بچه که بودم، عاشق این بودم که لباس سیاه بپوشم و با مامانم برم هیئتای عزاداری عاشورا... کم کم که بزرگتر شدم دیگه از این جور جاها بدم اومد! یه بار فکــــــر بد نکنیدا!!!! منظورم همه ی هیئتا نیست!! حداقل سه چهار تا هیئت دور و برمونو میگم! دلیل برگزاری چند تاشون: یکیشون که بخاطر وام و تسهیلات و کمکای مالی چند برابر.... یکی -دو جا هم واسه چشم و هم چشمی...فلانی هیئت زده ما نداشته باشیم؟ چایی مون خوش رنگ تر باشه...پرچممون از مال اونا بزرگتــــــــــــر باشه و... اصلا یکیشیونم که اموراتش با اسکوند! (همون نزول خودمون) می چرخه اونوقت دیگه هیئت گرفتنت چیه؟! خلاصه اینکه... آدم یاد این حرف میفته "نیمه ی شعبان که میشه شیرینی فروش به فکر فروختن شیرینیشه...سخنران به فکر اینه که کجا و چطوری حرف بزنه تو مجلسش... گل فروش ب فکر اینه که گلاشو بفروشه..یکی به فکر اینه که بره ریسه ی رنگی اینجا و اونجا نصب کنه... پرده نویسا به فکر کار خودشونن....هیشکی به فکر امام زمانش نیست! کسی منتظر نیست!"   یعنی اصل توی فرع گم میشه... خیلی بده..خیلـــــــــــــــــــی....   حالا تو این هیئتا و عزاداری ها از همه بدتر یه سری داستان ها و حرفای گاها دروغیه که به عنوان حقیقت می دن تحویل مردم که به زور گریه کنن... چیزایی که حالم بد میشه مثالشو بیارم..خودتون شنیدین دیگه؟؟ بعضیاش از افسانه ها هم بدترن.. هر سالم یه چیز نو و تازه بهش اضافه میشه! دیشب یکـــــی از دوستام اومد تو اتاقم نشست که باید بریم هیئت! منم هر جور بهانه ای آوردم نشـــد که نشد.. آخرشم لباس پوشیدم و باهاش رفتم.... اولاش خوب بود.. تا یه آقای نسبتا محترم تشریف آورد واسه سخنرانــــــــــــی و روضه ! هی افسانه بافتــــــ و بافتــــــــــــ و بافــــــــــــــت و ملت هم گریه می کردن! حالا اینا هیـــــــچ..آخرش گفت هرکی درباره ی ماه محرم و وقایع عاشورا سوال داره بنویسه رو کاغذ جمع کنید با هم بدین که من جواب بدم....! دوستم سریع از تو کیفش خودکارو کاغذو برداشت و شروع کرد به نوشتن... نا خود آگاه شعر :"مهدی استاد احمد " یادم اومد.... رو کاغذ نوشتم ...زیرش نوشتم (م ا ا)  و دادم قاطی سوالا... آقاهه یکی یکی سوالا رو جواب میداد که گفت: آهااا! یکی لطف کرده واسمون یه شعر فرستاده...اجرت با آقا ابا عبدلله... خلاصه مصراع اولو با حس خوند.. رسید به دومی وایساد... من و من کرد و تپق  زد... بعدشم گفت...ببخشید عزیزان.یک مقدار خط ناخوانا هستش... امیدوارم خونه بتونم بخونم و مجالس بعد استفاده کنم ازش..بازم تشکر می کنم... شعرو گذاشت تو جیبش... لبخند زدم و حس رضایت بهم دست داد... کاش کاش کاش...... سخنرانایی که برای امام حسین و این واقعه ی بزرگ انتخاب میشن لیاقت داشته باشن و روحشون بزرگ باشه... هستن همچین سخنرانایی... ولی بینشون هم زیادن اونایی که...!   شعر  ٍ مهدی استاد احمد: ایام عزاداری آن معصوم است دیریست به این طریقه ی مذموم است اینجاست که گفته اند "مظلوم حسین" در مجلس ختم خویش هم مظلوم است!          * * * هر مساله ی درشت و ریزی حل است برخیز بیا! به این تمیزی حل است! یک سال اگر گناه کردی ، کردی! یک قطره اگر اشک بریزی حل است!       * * * هی کوک مضامین نو و بکر بکن! هر روز رمان تازه ای ذکر بکن یک عمر برای خلق خواندی روضه! یک بار به آنچه خوانده ای فکر بکن!        * * * بی واهمه ای به روی منبر رفتن! پشت سر هم منبر دیگر رفتن! افسانه برای خلق خواندن تا کی؟ تا کی شود از دست خدا در رفتن؟   "مهدی استاد احمد "   پ.ن :  دعوتتون می کنم از باشگاه فرهنگی ما دیدن کنید : http://honardoostan.blogfa.com
  • خانوم ِ میــــم (محدثه)